اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 176 - غزلیات حافظ

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد

که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد


هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای

درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد


تنور لاله چنان برفروخت باد بهار

که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد


به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش

که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد


ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع

به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد


ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد


چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس

سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد


ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ

مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد

غزل شماره 174 - غزلیات حافظ

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد

هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد


برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز

که سلیمان گل از باد هوا بازآمد


عارفی کو که کند فهم زبان سوسن

تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد


مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من

کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد


لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح

داغ دل بود به امید دوا بازآمد


چشم من در ره این قافله راه بماند

تا به گوش دلم آواز درا بازآمد


گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست

لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد

غزل شماره 173 - غزلیات حافظ

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد


از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد


باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد


بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد


ای عروس هنر از بخت شکایت منما

حجله حسن بیارای که داماد آمد


دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد


زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد


مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

غزل شماره 172 - غزلیات حافظ

عشق تو نهال حیرت آمد

وصل تو کمال حیرت آمد


بس غرقه حال وصل کآخر

هم بر سر حال حیرت آمد


یک دل بنما که در ره او

بر چهره نه خال حیرت آمد


نه وصل بماند و نه واصل

آن جا که خیال حیرت آمد


از هر طرفی که گوش کردم

آواز سؤال حیرت آمد


شد منهزم از کمال عزت

آن را که جلال حیرت آمد


سر تا قدم وجود حافظ

در عشق نهال حیرت آمد

غزل شماره 171 - غزلیات حافظ

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد


خاک وجود ما را از آب دیده گل کن

ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد


این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند

حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد


عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود

کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد


امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان

کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد


بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است

همت نگر که موری با آن حقارت آمد


از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار

کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد


آلوده‌ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه

کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد


دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب

هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد