اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 148 - غزلیات حافظ

یارم چو قدح به دست گیرد

بازار بتان شکست گیرد


هر کس که بدید چشم او گفت

کو محتسبی که مست گیرد


در بحر فتاده‌ام چو ماهی

تا یار مرا به شست گیرد


در پاش فتاده‌ام به زاری

آیا بود آن که دست گیرد


خرم دل آن که همچو حافظ

جامی ز می الست گیرد

غزل شماره 147 - غزلیات حافظ

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد

که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد


به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک

بدین نوید که باد سحرگهی آورد


بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان

در این جهان ز برای دل رهی آورد


همی‌رویم به شیراز با عنایت بخت

زهی رفیق که بختم به همرهی آورد


به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد

بسا شکست که با افسر شهی آورد


چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرمن ماه

چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد


رساند رایت منصور بر فلک حافظ

که التجا به جناب شهنشهی آورد

غزل شماره 146 - غزلیات حافظ

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد


من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم

که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد


فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن

که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد


ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم

ولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد


به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه

کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد


سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود

اگر تسبیح می‌فرمود اگر زنار می‌آورد


عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد

به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد


عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه

ولی منعش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد

غزل شماره 145 - غزلیات حافظ

چه مستیست ندانم که رو به ما آورد

که بود ساقی و این باده از کجا آورد


تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر

که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد


دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن

که باد صبح نسیم گره گشا آورد


رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد

بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد


صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است

که مژده طرب از گلشن سبا آورد


علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست

برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد


مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد


به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم

که حمله بر من درویش یک قبا آورد


فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند

که التجا به در دولت شما آورد

غزل شماره 144 - غزلیات حافظ

به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد

که خاک میکده کحل بصر توانی کرد


مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر

بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد


گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید

که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد


گدایی در میخانه طرفه اکسیریست

گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد


به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی

که سودها کنی ار این سفر توانی کرد


تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون

کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد


جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی

غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد


بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور

به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد


ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی

طمع مدار که کار دگر توانی کرد


دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی

چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد


گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ

به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد