اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 65 - غزلیات حافظ

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست

ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست


هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست


پیوند عمر بسته به موییست هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست


معنی آب زندگی و روضه ارم

جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست


مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند

ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست


راز درون پرده چه داند فلک خموش

ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست


سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست

معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست


زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست

تا در میانه خواسته کردگار چیست

غزل شماره 64 - غزلیات حافظ

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست

زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست


پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن

بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست


در این چمن گل بی خار کس نچید آری

چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست


سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد

که کام بخشی او را بهانه بی سببیست


به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط

مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست


جمال دختر رز نور چشم ماست مگر

که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست


هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه

کنون که مست خرابم صلاح بی‌ادبیست


بیار می که چو حافظ هزارم استظهار

به گریه سحری و نیاز نیم شبیست

غزل شماره 63 - غزلیات حافظ

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست


گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست

چون من در آن دیار هزاران غریب هست


در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست

هر جا که هست پرتو روی حبیب هست


آن جا که کار صومعه را جلوه می‌دهند

ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست


عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد

ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست


فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست

هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست

غزل شماره 62 - غزلیات حافظ

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست


واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست


زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من

بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست


سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر

هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست


بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک

دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست


گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا

خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست


میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست


حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز

زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

غزل شماره 61 - غزلیات حافظ

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست


به جان او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست


و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار

برای دیده بیاور غباری از در دوست


من گدا و تمنای وصل او هیهات

مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست


دل صنوبریم همچو بید لرزان است

ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست


اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست


چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد

چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست