اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

خفتگان - مهدی اخوان ثالث

خفتگان نقش قالی ، دوش با من خلوتی کردند

رنگشان پرواز کرده با گذشت سالیان دور

و نگاه این یکیشان از نگاه آن دگر مهجور

با من و دردی کهن ، تجدید عهد صحبتی کردند

من به رنگ رفته شان ، وز تار و پود مرده شان بیمار

و نقوش در هم و افسرده شان ، غمبار

خیره ماندم سخت و لختی حیرتی کردم

دیدم ایشان هم ز حال و حیرت من حیرتی کردند

من نمی گفتم کجا یند آن همه بافنده ی رنجور

روز را با چند پاس از شب به خلط سینه ای

در مزبل افتاده بنام سکه ای مزدور

یا کجایند آن همه ریسنده و چوپان و گله ی خوش چرا

در دشت و در دامن

یا کجا گلها و ریحانهای رنگ افکن

من نمی رفتم به راه دور

به همین نزدیکها اندیشه می کردم

همین شش سال و اندی پیش

که پدرم آزاد از تشویش بر این خفتگان می هشت

گام خویش

یاد از او کردم که اینک سر کشیده زیر بال خاک و خاموشی

پرده بسته بر حدیثش عنکبوت پیر و بی رحم فراموشی

لاجرم زی شهر بند رازهای تیره ی هستی

شطی از دشنام و نفرین را روان با قطره اشک عبرتی کردم

دیدم ایشان نیز

سوی من گفتی نگاه عبرتی کردند

گفتم : ای گلها و ریحانهای روی ات برمزار او

ای بی آزرمان زیبا رو

ای دهانهای مکنده ی هستی بی اعتبار او

رنگ و نیرنگ شما ایا کدامین رنگسازی را بکار اید

بیندش چشم و پسندد دل

چون به سیر مرغزاری ، بوده روزی گورزار ، اید ؟

خواندم این پیغام و خندیدم

و ، به دل ، ز انبوه پیغام آوران هم غیبتی کردم

خفتگان نقش قالی همنوا با من

می شنیدم کز خدا هم غیبتی کردند