اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

گرگ هار - مهدی اخوان ثالث

گرگ هاری شده ام

هرزه پوی و دله دو

شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز

می دوم ، برده ز هر باد گرو

چشمهایم چو دو کانون شرار

صف تاریکی شب را شکند

همه بی رحمی و فرمان فرار

گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر

کرده چون شعله ی چشم تو سیاه

تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم

آه ، می ترسم ، آه

آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق

که تو خود را نگری

مانده نومید ز هر گونه دفاع

زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی

پوپکم ! آهوکم

چه نشستی غافل

کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی

پس ازین دره ی ژرف

جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه

پشت آن قله ی پوشیده ز برف

نیست چیزی ، خبری

ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود

جز فریب دگری

من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک

بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم

منشین با من ، با من منشین

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من

چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟

یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز

بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست

دردم این نیست ولی

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم

پوپکم ! آهوکم

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

مگرم سوی تو راهی باشد

چون فروغ نگهت

ورنه دیگر به چه کار ایم من

بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت

منشین اما با من ، منشین

تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر

که شراری شده ام

پوپکم ! آهوکم

گرگ هاری شده ام