اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 323 - غزلیات حافظ

ز دست کوته خود زیر بارم

که از بالابلندان شرمسارم


مگر زنجیر مویی گیردم دست

وگر نه سر به شیدایی برآرم


ز چشم من بپرس اوضاع گردون

که شب تا روز اختر می‌شمارم


بدین شکرانه می‌بوسم لب جام

که کرد آگه ز راز روزگارم


اگر گفتم دعای می فروشان

چه باشد حق نعمت می‌گزارم


من از بازوی خود دارم بسی شکر

که زور مردم آزاری ندارم


سری دارم چو حافظ مست لیکن

به لطف آن سری امیدوارم

غزل شماره 322 - غزلیات حافظ

خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم

به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم


اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم

به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم


امید در شب زلفت به روز عمر نبستم

طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم


به شوق چشمه نوشت چه قطره‌ها که فشاندم

ز لعل باده فروشت چه عشوه‌ها که خریدم


ز غمزه بر دل ریشم چه تیر ها که گشادی

ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم


ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری

که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم


گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه

که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم


چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی

که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم


به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ

که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم

غزل شماره 320 - غزلیات حافظ

دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدم

نقشی به یاد خط تو بر آب می‌زدم


ابروی یار در نظر و خرقه سوخته

جامی به یاد گوشه محراب می‌زدم


هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست

بازش ز طره تو به مضراب می‌زدم


روی نگار در نظرم جلوه می‌نمود

وز دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم


چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ

فالی به چشم و گوش در این باب می‌زدم


نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم

بر کارگاه دیده بی‌خواب می‌زدم


ساقی به صوت این غزلم کاسه می‌گرفت

می‌گفتم این سرود و می ناب می‌زدم


خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام

بر نام عمر و دولت احباب می‌زدم

غزل شماره 319 - غزلیات حافظ

سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم

تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم


من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم


سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان

که من این خانه به سودای تو ویران کردم


توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون

می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم


در خلاف آمد عادت بطلب کام که من

کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم


نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست

آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم


دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع

گر چه دربانی میخانه فراوان کردم


این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

اجر صبریست که در کلبه احزان کردم


صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم


گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب

سال‌ها بندگی صاحب دیوان کردم

غزل شماره 318 - غزلیات حافظ

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم


به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم


نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم


ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم


فرورفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم


شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم


کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم


تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم