اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 395 - غزلیات حافظ

گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن

یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن


بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را

چون شیشه‌های دیده ما پرگلاب کن


ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد

ساقی به دور باده گلگون شتاب کن


بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را

و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن


بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر

بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن


زان جا که رسم و عادت عاشق‌کشی توست

با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن


همچون حباب دیده به روی قدح گشای

وین خانه را قیاس اساس از حباب کن


حافظ وصال می‌طلبد از ره دعا

یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن

غزل شماره 394 - غزلیات حافظ

ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن

خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن


در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر

در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن


ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی

سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن


خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری

فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن


از دام زلف و دانه خال تو در جهان

یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن


دایم به لطف دایه طبع از میان جان

می‌پرورد به ناز تو را در کنار حسن


گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است

کآب حیات می‌خورد از جویبار حسن


حافظ طمع برید که بیند نظیر تو

دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن

غزل شماره 393 - غزلیات حافظ

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن

غزل شماره 392 - غزلیات حافظ

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن

در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن


از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن

از دوستان جانی مشکل توان بریدن


خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ

وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن


گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن

گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن


بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار

کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن


فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل

چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن


گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی

یا رب به یادش آور درویش پروریدن

غزل شماره 391 - غزلیات حافظ

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن

تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن


غم دل چند توان خورد که ایام نماند

گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن


مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او

رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن


باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش

اعتبار سخن عام چه خواهد بودن


دست رنج تو همان به که شود صرف به کام

دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن


پیر میخانه همی‌خواند معمایی دوش

از خط جام که فرجام چه خواهد بودن


بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل

تا جزای من بدنام چه خواهد بودن