اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 390 - غزلیات حافظ

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن


خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی

تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن


خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت

کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن


تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش

هر نفس با بوی رحمان می‌وزد باد یمن


شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او

در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن


خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین

شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن


جویبار ملک را آب روان شمشیر توست

تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن


بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت

خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن


گوشه گیران انتظار جلوه خوش می‌کنند

برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن


مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش

ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن


ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار

تا از آن جام زرافشان جرعه‌ای بخشد به من

غزل شماره 389 - غزلیات حافظ

چو گل هر دم به بویت جامه در تن

کنم چاک از گریبان تا به دامن


تنت را دید گل گویی که در باغ

چو مستان جامه را بدرید بر تن


من از دست غمت مشکل برم جان

ولی دل را تو آسان بردی از من


به قول دشمنان برگشتی از دوست

نگردد هیچ کس دوست دشمن


تنت در جامه چون در جام باده

دلت در سینه چون در سیم آهن


ببار ای شمع اشک از چشم خونین

که شد سوز دلت بر خلق روشن


مکن کز سینه‌ام آه جگرسوز

برآید همچو دود از راه روزن


دلم را مشکن و در پا مینداز

که دارد در سر زلف تو مسکن


چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظ

بدین سان کار او در پا میفکن

غزل شماره 388 - غزلیات حافظ

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن

به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن


رسید باد صبا غنچه در هواداری

ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن


طریق صدق بیاموز از آب صافی دل

به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن


ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر

شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن


عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد

به عینه دل و دین می‌برد به وجه حسن


صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار

برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن


حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو

به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن

غزل شماره 387 - غزلیات حافظ

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان


مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت

گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان


تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود

بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان


کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان


بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری

شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان


پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان


دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل

مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان


با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان


گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

غزل شماره 386 - غزلیات حافظ

خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی‌سامان مپوشان

در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان

در این صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش دردنوشان

تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانی‌های مشتی دلق پوشان

چو مستم کرده‌ای مستور منشین
چو نوشم داده‌ای زهرم منوشان

بیا و از غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان

ز دلگرمی حافظ بر حذر باش
که دارد سینه‌ای چون دیگ جوشان