اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 380 - غزلیات حافظ

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم


در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم


من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم


دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم


گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم


خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم


حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

غزل شماره 379 - غزلیات حافظ

سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم

که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم


عبوس زهد به وجه خمار ننشیند

مرید خرقه دردی کشان خوش خویم


شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست

کشید در خم چوگان خویش چون گویم


گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید

کدام در بزنم چاره از کجا جویم


مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی

چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم


تو خانقاه و خرابات در میانه مبین

خدا گواه که هر جا که هست با اویم


غبار راه طلب کیمیای بهروزیست

غلام دولت آن خاک عنبرین بویم


ز شوق نرگس مست بلندبالایی

چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم


بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک

غبار زرق به فیض قدح فروشویم

غزل شماره 378 - غزلیات حافظ

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم


عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم


رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم

سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم


شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد

التفاتش به می صاف مروق نکنیم


خوش برانیم جهان در نظر راهروان

فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم


آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند

تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم


گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم


حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

غزل شماره 377 - غزلیات حافظ

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم


دل بیمار شد از دست رفیقان مددی

تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم


آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم


خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست

تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم


مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه

کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم


سایه طایر کم حوصله کاری نکند

طلب از سایه میمون همایی بکنیم


دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست

تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم

غزل شماره 376 - غزلیات حافظ

دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم

سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم


نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد

چاره آن است که سجاده به می بفروشیم


خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست

نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم


ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است

چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم


گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی

لاجرم ز آتش حرمان و هوس می‌جوشیم


می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم

چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم


حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما

بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم