اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 470 - غزلیات حافظ

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

غزل شماره 469 - غزلیات حافظ

انت روائح رند الحمی و زاد غرامی

فدای خاک در دوست باد جان گرامی


پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت

من المبلغ عنی الی سعاد سلامی


بیا به شام غریبان و آب دیده من بین

به سان باده صافی در آبگینه شامی


اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر

فلا تفرد عن روضها انین حمامی


بسی نماند که روز فراق یار سر آید

رایت من هضبات الحمی قباب خیام


خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت

قدمت خیر قدوم نزلت خیر مقام


بعدت منک و قد صرت ذائبا کهلال

اگر چه روی چو ماهت ندیده‌ام به تمامی


و ان دعیت بخلد و صرت ناقض عهد

فما تطیب نفسی و ما استطاب منامی


امید هست که زودت به بخت نیک ببینم

تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی


چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ

که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی

غزل شماره 468 - غزلیات حافظ

که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی

که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی


شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم

که به همت عزیزان برسم به نیک نامی


تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن

که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی


عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود

نه به نامه‌ای پیامی نه به خامه‌ای سلامی


اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته

به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی


ز رهم میفکن ای شیخ به دانه‌های تسبیح

که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی


سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش

که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی


به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت

که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی


بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ

که چنان کشنده‌ای را نکند کس انتقامی

غزل شماره 467 - غزلیات حافظ

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی

گر چه ماه رمضان است بیاور جامی


روزها رفت که دست من مسکین نگرفت

زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی


روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل

صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی


مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد

که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی


گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است

که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی


یار من چون بخرامد به تماشای چمن

برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی


آن حریفی که شب و روز می صاف کشد

بود آیا که کند یاد ز دردآشامی


حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد

کام دشوار به دست آوری از خودکامی

غزل شماره 466 - غزلیات حافظ

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی

وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی


چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم

در کنج خراباتی افتاده خراب اولی


چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی

هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی


من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت

این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی


تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست

در سر هوس ساقی در دست شراب اولی


از همچو تو دلداری دل برنکنم آری

چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی


چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی

رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی