اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 465 - غزلیات حافظ

رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی

مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی

می‌گشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم
می‌کردم اندر آن گل و بلبل تاملی

گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق
آن را تفضلی نه و این را تبدلی

چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب
گشتم چنان که هیچ نماندم تحملی

بس گل شکفته می‌شود این باغ را ولی
کس بی بلای خار نچیده‌ست از او گلی

حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ
دارد هزار عیب و ندارد تفضلی

غزل شماره 464 - غزلیات حافظ

بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی

خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی


در وهم می‌نگنجد کاندر تصور عقل

آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی


شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را

هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی


آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی

وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی


چون من خیال رویت جانا به خواب بینم

کز خواب می‌نبیند چشمم بجز خیالی


رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت

شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی


حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی

زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی

غزل شماره 463 - غزلیات حافظ

سلام الله ما کر اللیالی

و جاوبت المثانی و المثالی


علی وادی الاراک و من علیها

و دار باللوی فوق الرمال


دعاگوی غریبان جهانم

و ادعو بالتواتر و التوالی


به هر منزل که رو آرد خدا را

نگه دارش به لطف لایزالی


منال ای دل که در زنجیر زلفش

همه جمعیت است آشفته حالی


ز خطت صد جمال دیگر افزود

که عمرت باد صد سال جلالی


تو می‌باید که باشی ور نه سهل است

زیان مایه جاهی و مالی


بر آن نقاش قدرت آفرین باد

که گرد مه کشد خط هلالی


فحبک راحتی فی کل حین

و ذکرک مونسی فی کل حال


سویدای دل من تا قیامت

مباد از شوق و سودای تو خالی


کجا یابم وصال چون تو شاهی

من بدنام رند لاابالی


خدا داند که حافظ را غرض چیست

و علم الله حسبی من سؤالی

غزل شماره 462 - غزلیات حافظ

یا مبسما یحاکی درجا من اللالی

یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی


حالی خیال وصلت خوش می‌دهد فریبم

تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی


می ده که گر چه گشتم نامه سیاه عالم

نومید کی توان بود از لطف لایزالی


ساقی بیار جامی و از خلوتم برون کش

تا در به در بگردم قلاش و لاابالی


از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک

امن و شراب بی‌غش معشوق و جای خالی


چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت

حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی


صافیست جام خاطر در دور آصف عهد

قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال


الملک قد تباهی من جده و جده

یا رب که جاودان باد این قدر و این معالی


مسندفروز دولت کان شکوه و شوکت

برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی

غزل شماره 461 - غزلیات حافظ

کتبت قصة شوقی و مدمعی باکی

بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی


بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیده خود

ایا منازل سلمی فاین سلماک


عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای

انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی


که را رسد که کند عیب دامن پاکت

که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی


ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل

چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی


صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز

و هات شمسة کرم مطیب زاکی


دع التکاسل تغنم فقد جری مثل

که زاد راهروان چستی است و چالاکی


اثر نماند ز من بی شمایلت آری

اری مآثر محیای من محیاک


ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند

که همچو صنع خدایی ورای ادراکی