اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 125 - غزلیات حافظ

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده طلعت آن باش که آنی دارد


شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی

خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد


چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب

که به امید تو خوش آب روانی دارد


گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا

نه سواریست که در دست عنانی دارد


دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی

آری آری سخن عشق نشانی دارد


خم ابروی تو در صنعت تیراندازی

برده از دست هر آن کس که کمانی دارد


در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز

هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد


با خرابات نشینان ز کرامات ملاف

هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد


مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای

هر بهاری که به دنباله خزانی دارد


مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش

کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

غزل شماره 124 - غزلیات حافظ

آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد

از سر کشته خود می‌گذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد

ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف
آفتابیست که در پیش سحابی دارد

چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک
تا سهی سرو تو را تازه‌تر آبی دارد

غمزه شوخ تو خونم به خطا می‌ریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد

آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
روشن است این که خضر بهره سرابی دارد

چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
ترک مست است مگر میل کبابی دارد

جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد

کی کند سوی دل خسته حافظ نظری
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد

غزل شماره 123 - غزلیات حافظ

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد


عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد


پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد


محترم دار دلم کاین مگس قندپرست

تا هواخواه تو شد فر همایی دارد


از عدالت نبود دور گرش پرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد


اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند

درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد


ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد


نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست

شادی روی کسی خور که صفایی دارد


خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند

و از زبان تو تمنای دعایی دارد

غزل شماره 122 - غزلیات حافظ

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد


حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد


دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد


گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان

نگاه دار سر رشته تا نگه دارد


صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی

ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد


چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت

ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد


سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری

که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد


غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ

به یادگار نسیم صبا نگه دارد

غزل شماره 121 - غزلیات حافظ

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد

لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد

چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد

بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد

صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد