اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 389 - غزلیات حافظ

چو گل هر دم به بویت جامه در تن

کنم چاک از گریبان تا به دامن


تنت را دید گل گویی که در باغ

چو مستان جامه را بدرید بر تن


من از دست غمت مشکل برم جان

ولی دل را تو آسان بردی از من


به قول دشمنان برگشتی از دوست

نگردد هیچ کس دوست دشمن


تنت در جامه چون در جام باده

دلت در سینه چون در سیم آهن


ببار ای شمع اشک از چشم خونین

که شد سوز دلت بر خلق روشن


مکن کز سینه‌ام آه جگرسوز

برآید همچو دود از راه روزن


دلم را مشکن و در پا مینداز

که دارد در سر زلف تو مسکن


چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظ

بدین سان کار او در پا میفکن