اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 90 - غزلیات حافظ

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت

در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینهٔ خدای نما می‌فرستمت

تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

غزل شماره 89 - غزلیات حافظ

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

بازآید و برهاندم از بند ملامت


خاک ره آن یار سفرکرده بیارید

تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت


فریاد که از شش جهتم راه ببستند

آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت


امروز که در دست توام مرحمتی کن

فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت


ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق

ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت


درویش مکن ناله ز شمشیر احبا

کاین طایفه از کشته ستانند غرامت


در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی

بر می‌شکند گوشه محراب امامت


حاشا که من از جور و جفای تو بنالم

بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت


کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ

پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت

غزل شماره 88 - غزلیات حافظ

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت

گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز
من این نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت

غزل شماره 87 - غزلیات حافظ

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت


افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع

شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت


زین آتش نهفته که در سینه من است

خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت


می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست

از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت


آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم

دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت


آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت

کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت


خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان

زین فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت


می خور که هر که آخر کار جهان بدید

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت


بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند

کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت


حافظ چو آب لطف ز نظم تو می‌چکد

حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

غزل شماره 86 - غزلیات حافظ

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

کار چراغ خلوتیان باز درگرفت


آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت

وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت


آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت


زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب

گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت


بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت


هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت

چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت


زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست

کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت


حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت

تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت