اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 394 - غزلیات حافظ

ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن

خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن


در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر

در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن


ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی

سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن


خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری

فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن


از دام زلف و دانه خال تو در جهان

یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن


دایم به لطف دایه طبع از میان جان

می‌پرورد به ناز تو را در کنار حسن


گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است

کآب حیات می‌خورد از جویبار حسن


حافظ طمع برید که بیند نظیر تو

دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن

غزل شماره 393 - غزلیات حافظ

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن

غزل شماره 392 - غزلیات حافظ

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن

در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن


از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن

از دوستان جانی مشکل توان بریدن


خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ

وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن


گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن

گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن


بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار

کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن


فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل

چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن


گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی

یا رب به یادش آور درویش پروریدن

غزل شماره 391 - غزلیات حافظ

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن

تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن


غم دل چند توان خورد که ایام نماند

گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن


مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او

رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن


باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش

اعتبار سخن عام چه خواهد بودن


دست رنج تو همان به که شود صرف به کام

دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن


پیر میخانه همی‌خواند معمایی دوش

از خط جام که فرجام چه خواهد بودن


بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل

تا جزای من بدنام چه خواهد بودن

غزل شماره 390 - غزلیات حافظ

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن


خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی

تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن


خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت

کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن


تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش

هر نفس با بوی رحمان می‌وزد باد یمن


شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او

در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن


خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین

شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن


جویبار ملک را آب روان شمشیر توست

تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن


بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت

خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن


گوشه گیران انتظار جلوه خوش می‌کنند

برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن


مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش

ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن


ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار

تا از آن جام زرافشان جرعه‌ای بخشد به من