اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 384 - غزلیات حافظ

می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردان

هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان


مه جلوه می‌نماید بر سبز خنگ گردون

تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان


مر غول را برافشان یعنی به رغم سنبل

گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان


یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست

در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان


ای نور چشم مستان در عین انتظارم

چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان


دوران همی‌نویسد بر عارضش خطی خوش

یا رب نوشته بد از یار ما بگردان


حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست

گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان

غزل شماره 383 - غزلیات حافظ

چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان

آن گل که هر دم در دست بادیست
گو شرم بادش از عندلیبان

یا رب امان ده تا بازبیند
چشم محبان روی حبیبان

درج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان

ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشیم از بی نصیبان

حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر می‌شنیدی پند ادیبان

غزل شماره 382 - غزلیات حافظ

فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان

آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می‌رود
گو نفسی که روح را می‌کنم از پی اش روان

ای که طبیب خسته‌ای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینه‌ام بار دل است بر زبان

گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمی‌رود آتش مهر از استخوان

حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شده‌ست و ناتوان

بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که می‌دهد هیچ ز زندگی نشان

آن که مدام شیشه‌ام از پی عیش داده است
شیشه‌ام از چه می‌برد پیش طبیب هر زمان

حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان

غزل شماره 381 - غزلیات حافظ

گر چه ما بندگان پادشهیم

پادشاهان ملک صبحگهیم


گنج در آستین و کیسه تهی

جام گیتی نما و خاک رهیم


هوشیار حضور و مست غرور

بحر توحید و غرقه گنهیم


شاهد بخت چون کرشمه کند

ماش آیینه رخ چو مهیم


شاه بیدار بخت را هر شب

ما نگهبان افسر و کلهیم


گو غنیمت شمار صحبت ما

که تو در خواب و ما به دیده گهیم


شاه منصور واقف است که ما

روی همت به هر کجا که نهیم


دشمنان را ز خون کفن سازیم

دوستان را قبای فتح دهیم


رنگ تزویر پیش ما نبود

شیر سرخیم و افعی سیهیم


وام حافظ بگو که بازدهند

کرده‌ای اعتراف و ما گوهیم

غزل شماره 380 - غزلیات حافظ

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم


در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم


من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم


دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم


گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم


خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم


حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم