اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 369 - غزلیات حافظ

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم


تا درخت دوستی بر کی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم


گفت و گو آیین درویشی نبود

ور نه با تو ماجراها داشتیم


شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم


گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم


نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرونگذاشتیم


گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم

غزل شماره 368 - غزلیات حافظ

خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم


زاد راه حرم وصل نداریم مگر

به گدایی ز در میکده زادی طلبیم


اشک آلوده ما گر چه روان است ولی

به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم


لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام

اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم


نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد

مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم


عشوه‌ای از لب شیرین تو دل خواست به جان

به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم


تا بود نسخه عطری دل سودازده را

از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم


چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم


بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ

خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

غزل شماره 367 - غزلیات حافظ

فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم

که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم


چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم

روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم


تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من

سال‌ها شد که منم بر در میخانه مقیم


مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت

ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم


بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری

سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم


دلبر از ما به صد امید ستد اول دل

ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم


غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش

کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم


فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن

درد عاشق نشود به به مداوای حکیم


گوهر معرفت آموز که با خود ببری

که نصیب دگران است نصاب زر و سیم


دام سخت است مگر یار شود لطف خدا

ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم


حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم

غزل شماره 366 - غزلیات حافظ

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم

از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم


ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم


سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت

به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم


با چنین گنج که شد خازن او روح امین

به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم


لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم


آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار

که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم


حافظ این خرقه پشمینه مینداز که ما

از پی قافله با آتش آه آمده‌ایم

غزل شماره 365 - غزلیات حافظ

عمریست تا به راه غمت رو نهاده‌ایم

روی و ریای خلق به یک سو نهاده‌ایم


طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم

در راه جام و ساقی مه رو نهاده‌ایم


هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده‌ایم

هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده‌ایم


عمری گذشت تا به امید اشارتی

چشمی بدان دو گوشه ابرو نهاده‌ایم


ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته‌ایم

ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده‌ایم


تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز

بنیاد بر کرشمه جادو نهاده‌ایم


بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال

همچون بنفشه بر سر زانو نهاده‌ایم


در گوشه امید چو نظارگان ماه

چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده‌ایم


گفتی که حافظا دل سرگشته‌ات کجاست

در حلقه‌های آن خم گیسو نهاده‌ایم