اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 364 - غزلیات حافظ

ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم

همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم


بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند

تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم


ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم


پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد

گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم


کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه

کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم


چون لاله می مبین و قدح در میان کار

این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم


گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست

نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم

غزل شماره 363 - غزلیات حافظ

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم


این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن

یار ما این دارد و آن نیز هم


یاد باد آن کو به قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم


دوستان در پرده می‌گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیز هم


چون سر آمد دولت شب‌های وصل

بگذرد ایام هجران نیز هم


هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم


اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم


عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم


محتسب داند که حافظ عاشق است

و آصف ملک سلیمان نیز هم

غزل شماره 362 - غزلیات حافظ

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم

از بخت شکر دارم و از روزگار هم


زاهد برو که طالع اگر طالع من است

جامم به دست باشد و زلف نگار هم


ما عیب کس به مستی و رندی نمی‌کنیم

لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم


ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند

و از می جهان پر است و بت میگسار هم


خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکیست

مجموعه‌ای بخواه و صراحی بیار هم


بر خاکیان عشق فشان جرعه لبش

تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم


آن شد که چشم بد نگران بودی از کمین

خصم از میان برفت و سرشک از کنار هم


چون کائنات جمله به بوی تو زنده‌اند

ای آفتاب سایه ز ما برمدار هم


چون آب روی لاله و گل فیض حسن توست

ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم


حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس

و از انتصاف آصف جم اقتدار هم


برهان ملک و دین که ز دست وزارتش

ایام کان یمین شد و دریا یسار هم


بر یاد رای انور او آسمان به صبح

جان می‌کند فدا و کواکب نثار هم


گوی زمین ربوده چوگان عدل اوست

وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم


عزم سبک عنان تو در جنبش آورد

این پایدار مرکز عالی مدار هم


تا از نتیجه فلک و طور دور اوست

تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم


خالی مباد کاخ جلالش ز سروران

و از ساقیان سروقد گلعذار هم

غزل شماره 361 - غزلیات حافظ

آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

خاک می‌بوسم و عذر قدمش می‌خواهم


من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا

بنده معتقد و چاکر دولتخواهم


بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز

آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم


ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم


پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد

و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم


صوفی صومعه عالم قدسم لیکن

حالیا دیر مغان است حوالتگاهم


با من راه نشین خیز و سوی میکده آی

تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم


مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود

آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم


خوشم آمد که سحر خسرو خاور می‌گفت

با همه پادشهی بنده تورانشاهم

غزل شماره 360 - غزلیات حافظ

گر از این منزل ویران به سوی خانه روم

دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم


زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم


تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک

به در صومعه با بربط و پیمانه روم


آشنایان ره عشق گرم خون بخورند

ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم


بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار

چند و چند از پی کام دل دیوانه روم


گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز

سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم


خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر

سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم