اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اینجا پرنده بود

ای عبور ظریف !

بال را معنی کن

تا پر هوش من از حسادت بسوزد.

ای حیات شدید !

ریشه های تو از مهلت نور

آب می نوشد.

آدمی زاد- این حجم غمناک-

روی پاشویه وقت

روز سرشاری حوض را خواب می بیند.

ای کمی رفته بالاتر از واقعیت!

با تکان لطیف غریزه

ارث تاریک اشکال از بال های تو می ریزد.

عصمت گیج پرواز

مثل یک خط مغلق

در شیار فضا رمز می پاشد.

من

وارث نقش فرش زمینم

و همه انحناهای این حوضخانه،

شکل آن کاسه مس

هم سفره بوده با من

از زمین های زبر غریزی

تا تراشیدگی های وجدان امروز.

ای نگاه تحرک !

حجم انگشت تکرار

روزن التهاب مرا بست:

پیش از این در لب سیب

دست من شعله ور می شد.

پیش از این یعنی

روزگاری که انسان از اقوام یک شاخه بود.

روزگاری که در سایه برگ ادراک

روی پلک درشت بشارت

خواب شیرینی از هوش می رفت،

از تماشای سوی ستاره

خون انسان پر از شمش اشراق می شد.

ای حضور پریروز بدوی !

ای که با یک پرش از سر شاخه تا خاک

حرمت زندگی را

طرح می ریزی !

من پس از رفتن تو لب شط

بانگ پاهای تند عطش را

می شنیدم.

بال حاضر جواب تو

از سوال فضا پیش می افتد.

آدمی زاد طومار طولانی انتظار است،

ای پرنده ، ولی تو

خال یک نقطه در صفحه ارتجال حیاتی. 

اینجا همیشه تیه


ظهر بود.

ابتدای خدا بود.

ریگ زار عفیف

گوش می کرد،

حرف های اساطیری آب را می شنید.

آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک.

لکلک

مثل یک اتفاق سفید

بر لب برکه بود.

حجم مرغوب خود را

در تماشای تجرید می شست.

چشم

وارد فرصت آب می شد.

طعم پاک اشارات

روی ذوق نمک زار از یاد می رفت.

باغ سبز تقرب

تا کجای کویر

صورت ناب یک خواب شیرین؟

ای شبیه

مکث زیبا

در حریم علف های قربت !

در چه سمت تماشا

هیچ خوشرنگ

سایه خواهد زد؟

کی انسان

مثل آواز ایثار

در کلام فضا کشف خواهد شد؟

ای شروع لطیف!

جای الفاظ مجذوب ، خالی ! 

ای شور، ای قدیم

صبح
شوری ابعاد عید
ذایقه را سایه کرد .
عکس من افتاد در مساحت تقویم:
در خم آن کودکانه های مورب،
روی سرازیری فراغت یک عید
داد زدم:
به ، چه هوایی !
در ریه هایم وضوح بال تمام پرنده های جهان بود.
آن روز
آب ، چه تر بود!
باد به شکل لجاجت متواری بود.
من همه مشق های هندسی ام را
روی زمین چیده بودم.
آن روز چند مثلث در آب
غرق شدند.
من
گیج شدم،
جست زدم روی کوه نقشه جغرافی:
آی ، هلیکوپتر نجات !
طرح دهان در عبور باد به هم ریخت.
ای وزش شور ، ای شدیدترین شکل!
سایه لیوان آب را
تا عطش این صداقت متلاشی
راهنمایی کن. 

اکنون هبوط رنگ

سال میان دو پلک را

ثانیه هایی شبیه راز تولد

بدرقه کردند.

کم کم ، در ارتفاع خیس ملاقات

صومعه نور

ساخته می شد.

حادثه از جنس ترس بود.

ترس

وارد ترکیب سنگ ها می شد.

حنجره ای در ضخامت خنک باد

غربت یک دوست را

زمزمه می کرد.

از سر باران

تا ته پاییز

تجربه های کبوترانه روان بود.

باران وقتی که ایستاد

منظره اوراق بود.

وسعت مرطوب

از نفس افتاد.

قوس قزح در دهان حوصله ما

آب شد. 

وهم

جهان ، آلوده خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش ، هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
و دیوارش فرو می خواندم در گوش:
میان این همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست!
شب از وحشت گرانبار است.
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار:
چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است؟