اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 52 - غزلیات حافظ

روزگاریست که سودای بتان دین من است

غم این کار نشاط دل غمگین من است


دیدن روی تو را دیده جان بین باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است


یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

از مه روی تو و اشک چو پروین من است


تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد

خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است


دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است


واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش

زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است


یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

که مغیلان طریقش گل و نسرین من است


حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان

که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

غزل شماره 51 - غزلیات حافظ

لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدن او دادن جان کار من است


شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز

هر که دل بردن او دید و در انکار من است


ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو

شاهراهیست که منزلگه دلدار من است


بنده طالع خویشم که در این قحط وفا

عشق آن لولی سرمست خریدار من است


طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش

فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است


باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران

کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است


شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود

نرگس او که طبیب دل بیمار من است


آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت

یار شیرین سخن نادره گفتار من است

غزل شماره 50 - غزلیات حافظ

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است


گرت ز دست برآید مراد خاطر ما

به دست باش که خیری به جای خویشتن است


به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع

شبان تیره مرادم فنای خویشتن است


چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل

مکن که آن گل خندان برای خویشتن است


به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج

که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است


مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر

که گنج عافیتت در سرای خویشتن است


بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او

هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

غزل شماره 49 - غزلیات حافظ

روضه خلد برین خلوت درویشان است

مایه محتشمی خدمت درویشان است


گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد

فتح آن در نظر رحمت درویشان است


قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت

منظری از چمن نزهت درویشان است


آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه

کیمیاییست که در صحبت درویشان است


آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید

کبریاییست که در حشمت درویشان است


دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال

بی تکلف بشنو دولت درویشان است


خسروان قبله حاجات جهانند ولی

سببش بندگی حضرت درویشان است


روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند

مظهرش آینه طلعت درویشان است


از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی

از ازل تا به ابد فرصت درویشان است


ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را

سر و زر در کنف همت درویشان است


گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز

خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است


من غلام نظر آصف عهدم کو را

صورت خواجگی و سیرت درویشان است


حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی

منبعش خاک در خلوت درویشان است

غزل شماره 48 - غزلیات حافظ

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

گوهر هر کس از این لعل توانی دانست


قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس

که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست


عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده

بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست


آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم

محتسب نیز در این عیش نهانی دانست


دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید

ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست


سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق

هر که قدر نفس باد یمانی دانست


ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی

ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست


می بیاور که ننازد به گل باغ جهان

هر که غارتگری باد خزانی دانست


حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت

ز اثر تربیت آصف ثانی دانست