اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 244 - غزلیات حافظ

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید


حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید


رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند

که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید


به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید


میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید


نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید


هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید


وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

غزل شماره 243 - غزلیات حافظ

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید

از یار آشنا سخن آشنا شنید


ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن

کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید


خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان

کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید


سر خدا که عارف سالک به کس نگفت

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید


یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان

دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید


اینش سزا نبود دل حق گزار من

کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید


محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد

از گلشن زمانه که بوی وفا شنید


ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند

کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید


ما باده زیر خرقه نه امروز می‌خوریم

صد بار پیر میکده این ماجرا شنید


ما می به بانگ چنگ نه امروز می‌کشیم

بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید


پند حکیم محض صواب است و عین خیر

فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید


حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس

دربند آن مباش که نشنید یا شنید

غزل شماره 242 - غزلیات حافظ

بیا که رایت منصور پادشاه رسید

نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید


جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت

کمال عدل به فریاد دادخواه رسید


سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد

جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید


ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن

قوافل دل و دانش که مرد راه رسید


عزیز مصر به رغم برادران غیور

ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید


کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل

بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید


صبا بگو که چه‌ها بر سرم در این غم عشق

ز آتش دل سوزان و دود آه رسید


ز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراق

همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید


مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول

ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید

غزل شماره 241 - غزلیات حافظ

معاشران ز حریف شبانه یاد آرید

حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید


به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق

به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید


چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی

ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید


چو در میان مراد آورید دست امید

ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید


سمند دولت اگر چند سرکشیده رود

ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید


نمی‌خورید زمانی غم وفاداران

ز بی‌وفایی دور زمانه یاد آرید


به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال

ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید

غزل شماره 240 - غزلیات حافظ

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گوید رسید

شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه‌ام
بار عشق و مفلسی صعب است می‌باید کشید

قحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروخت
باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید

گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دمید

با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشه‌ای بویی شنید

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید

این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون می‌چکید