اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 229 - غزلیات حافظ

بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد

دولت خبر ز راز نهانم نمی‌دهد


از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم

اینم همی‌ستاند و آنم نمی‌دهد


مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست

یا هست و پرده دار نشانم نمی‌دهد


زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین

کان جا مجال بادوزانم نمی‌دهد


چندان که بر کنار چو پرگار می‌شدم

دوران چو نقطه ره به میانم نمی‌دهد


شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی

بدعهدی زمانه زمانم نمی‌دهد


گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست

حافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد

غزل شماره 228 - غزلیات حافظ

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود

پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود


یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند

گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود


آخر ای خاتم جمشید همایون آثار

گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود


واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید

من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود


عقلم از خانه به دررفت و گر می این است

دیدم از پیش که در خانه دینم چه شود


صرف شد عمر گران مایه به معشوقه و می

تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود


خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت

حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود

غزل شماره 227 - غزلیات حافظ

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود


رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

حیوانی که ننوشد می و انسان نشود


گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود


اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود


عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود


دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت

سببی ساز خدایا که پشیمان نشود


حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را

تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود


ذره را تا نبود همت عالی حافظ

طالب چشمه خورشید درخشان نشود

غزل شماره 226 - غزلیات حافظ

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود


گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود


خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود


از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود


ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود


از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

آری به یمن لطف شما خاک زر شود


در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود


بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود


این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود


حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست

دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

غزل شماره 225 - غزلیات حافظ

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود

وین بحث با ثلاثه غساله می‌رود


می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت

کار این زمان ز صنعت دلاله می‌رود


شکرشکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود


طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر

کاین طفل یک شبه ره یک ساله می‌رود


آن چشم جادوانه عابدفریب بین

کش کاروان سحر ز دنباله می‌رود


از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز

مکاره می‌نشیند و محتاله می‌رود


باد بهار می‌وزد از گلستان شاه

و از ژاله باده در قدح لاله می‌رود


حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین

غافل مشو که کار تو از ناله می‌رود