اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 441 - غزلیات حافظ

چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی

بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی

گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی

ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی

اگر نه دایره عشق راه بربستی
چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی

غزل شماره 440 - غزلیات حافظ

سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی


دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی


قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی


الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور

پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی


جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست

ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی


همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی


در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی


به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

غزل شماره 439 - غزلیات حافظ

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکس روی او شب هجران سر آمدی


تعبیر رفت یار سفرکرده می‌رسد

ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی


ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من

کز در مدام با قدح و ساغر آمدی


خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش

تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی


فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست

آب خضر نصیبه اسکندر آمدی


آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی


کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم

مظلومی ار شبی به در داور آمدی


خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریادلی بجوی دلیری سرآمدی


آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون

ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی


گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم

مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی

غزل شماره 438 - غزلیات حافظ

سبت سلمی بصدغیها فؤادی

و روحی کل یوم لی ینادی


نگارا بر من بی‌دل ببخشای

و واصلنی علی رغم الاعادی


حبیبا در غم سودای عشقت

توکلنا علی رب العباد


امن انکرتنی عن عشق سلمی

تزاول آن روی نهکو بوادی


که همچون مت به بوتن دل و ای ره

غریق العشق فی بحر الوداد


به پی ماچان غرامت بسپریمن

غرت یک وی روشتی از امادی


غم این دل بواتت خورد ناچار

و غر نه او بنی آنچت نشادی


دل حافظ شد اندر چین زلفت

بلیل مظلم و الله هادی

غزل شماره 437 - غزلیات حافظ

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی

شرح جمال حور ز رویت روایتی


انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه‌ای

آب خضر ز نوش لبانت کنایتی


هر پاره از دل من و از غصه قصه‌ای

هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی


کی عطرسای مجلس روحانیان شدی

گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی


در آرزوی خاک در یار سوختیم

یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی


ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت

صد مایه داشتی و نکردی کفایتی


بوی دل کباب من آفاق را گرفت

این آتش درون بکند هم سرایتی


در آتش ار خیال رخش دست می‌دهد

ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی


دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست

از تو کرشمه‌ای و ز خسرو عنایتی