اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 451 - غزلیات حافظ

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری

تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری


آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست

گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری


در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند

اقرار بندگی کن و اظهار چاکری


ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی

تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری


در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست

آن به کز این گریوه سبکبار بگذری


سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج

درویش و امن خاطر و کنج قلندری


یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است

ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری


نیل مراد بر حسب فکر و همت است

از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری


حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی

کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری

غزل شماره 450 - غزلیات حافظ

روزگاریست که ما را نگران می‌داری

مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری


گوشه چشم رضایی به منت باز نشد

این چنین عزت صاحب نظران می‌داری


ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار

دست در خون دل پرهنران می‌داری


نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ

همه را نعره زنان جامه دران می‌داری


ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور

چشم سری عجب از بی‌خبران می‌داری


چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ

سر چرا بر من دلخسته گران می‌داری


گوهر جام جم از کان جهانی دگر است

تو تمنا ز گل کوزه گران می‌داری


پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی

طمع مهر و وفا زین پسران می‌داری


کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت

این طمع‌ها که تو از سیمبران می‌داری


گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی

عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری


مگذران روز سلامت به ملامت حافظ

چه توقع ز جهان گذران می‌داری

غزل شماره 449 - غزلیات حافظ

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری

عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری


تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب

به امیدی که در این ره به خدا می‌داری


دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن

به از این دار نگاهش که مرا می‌داری


ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشند

ما تحمل نکنیم ار تو روا می‌داری


ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست

عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری


تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم

از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری


حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند

سعی نابرده چه امید عطا می‌داری

غزل شماره 448 - غزلیات حافظ

ای که در کوی خرابات مقامی داری

جم وقت خودی ار دست به جامی داری


ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز

فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری


ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند

گر از آن یار سفرکرده پیامی داری


خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی

بر کنار چمنش وه که چه دامی داری


بوی جان از لب خندان قدح می‌شنوم

بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری


چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود

می‌کنم شکر که بر جور دوامی داری


نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود

تویی امروز در این شهر که نامی داری


بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود

تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری

غزل شماره 447 - غزلیات حافظ

بیا با ما مورز این کینه داری

که حق صحبت دیرینه داری


نصیحت گوش کن کاین در بسی به

از آن گوهر که در گنجینه داری


ولیکن کی نمایی رخ به رندان

تو کز خورشید و مه آیینه داری


بد رندان مگو ای شیخ و هش دار

که با حکم خدایی کینه داری


نمی‌ترسی ز آه آتشینم

تو دانی خرقه پشمینه داری


به فریاد خمار مفلسان رس

خدا را گر می‌دوشینه داری


ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قرآنی که اندر سینه داری