اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 463 - غزلیات حافظ

سلام الله ما کر اللیالی

و جاوبت المثانی و المثالی


علی وادی الاراک و من علیها

و دار باللوی فوق الرمال


دعاگوی غریبان جهانم

و ادعو بالتواتر و التوالی


به هر منزل که رو آرد خدا را

نگه دارش به لطف لایزالی


منال ای دل که در زنجیر زلفش

همه جمعیت است آشفته حالی


ز خطت صد جمال دیگر افزود

که عمرت باد صد سال جلالی


تو می‌باید که باشی ور نه سهل است

زیان مایه جاهی و مالی


بر آن نقاش قدرت آفرین باد

که گرد مه کشد خط هلالی


فحبک راحتی فی کل حین

و ذکرک مونسی فی کل حال


سویدای دل من تا قیامت

مباد از شوق و سودای تو خالی


کجا یابم وصال چون تو شاهی

من بدنام رند لاابالی


خدا داند که حافظ را غرض چیست

و علم الله حسبی من سؤالی

غزل شماره 462 - غزلیات حافظ

یا مبسما یحاکی درجا من اللالی

یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی


حالی خیال وصلت خوش می‌دهد فریبم

تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی


می ده که گر چه گشتم نامه سیاه عالم

نومید کی توان بود از لطف لایزالی


ساقی بیار جامی و از خلوتم برون کش

تا در به در بگردم قلاش و لاابالی


از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک

امن و شراب بی‌غش معشوق و جای خالی


چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت

حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی


صافیست جام خاطر در دور آصف عهد

قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال


الملک قد تباهی من جده و جده

یا رب که جاودان باد این قدر و این معالی


مسندفروز دولت کان شکوه و شوکت

برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی

غزل شماره 461 - غزلیات حافظ

کتبت قصة شوقی و مدمعی باکی

بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی


بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیده خود

ایا منازل سلمی فاین سلماک


عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای

انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی


که را رسد که کند عیب دامن پاکت

که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی


ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل

چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی


صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز

و هات شمسة کرم مطیب زاکی


دع التکاسل تغنم فقد جری مثل

که زاد راهروان چستی است و چالاکی


اثر نماند ز من بی شمایلت آری

اری مآثر محیای من محیاک


ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند

که همچو صنع خدایی ورای ادراکی

غزل شماره 459 - غزلیات حافظ

زین خوش رقم که بر گل رخسار می‌کشی

خط بر صحیفه گل و گلزار می‌کشی


اشک حرم نشین نهانخانه مرا

زان سوی هفت پرده به بازار می‌کشی


کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف

هر دم به قید سلسله در کار می‌کشی


هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مست

از خلوتم به خانه خمار می‌کشی


گفتی سر تو بسته فتراک ما شود

سهل است اگر تو زحمت این بار می‌کشی


با چشم و ابروی تو چه تدبیر دل کنم

وه زین کمان که بر من بیمار می‌کشی


بازآ که چشم بد ز رخت دفع می‌کند

ای تازه گل که دامن از این خار می‌کشی


حافظ دگر چه می‌طلبی از نعیم دهر

می می‌خوری و طره دلدار می‌کشی

غزل شماره 458 - غزلیات حافظ

ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی


در مقامی که صدارت به فقیران بخشند

چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی


در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی


نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن

ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی


کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی


تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای

ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی


ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان

چند و چند از غم ایام جگرخون باشی


حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است

هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی