اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 456 - غزلیات حافظ

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی


من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی


چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی

وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی


در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

حیف باشد که ز کار همه غافل باشی


نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی


گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی


حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

غزل شماره 455 - غزلیات حافظ

عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی


چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند

شاهبازان طریقت به مقام مگسی


دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم

گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی


با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود

هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی


لمع البرق من الطور و آنست به

فلعلی لک آت بشهاب قبس


کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

وه که بس بی‌خبر از غلغل چندین جرسی


بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن

حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی


تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم

جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی


چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ

یسر الله طریقا بک یا ملتمسی

غزل شماره 454 - غزلیات حافظ

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی


چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی


ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است

که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی


به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی


چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست

مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی


طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن

کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی


سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی


ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست

مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی


می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی


جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع

که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی


به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم

بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی


می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش

که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی


نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه

ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی


جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده

جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

غزل شماره 453 - غزلیات حافظ

ای که دایم به خویش مغروری

گر تو را عشق نیست معذوری


گرد دیوانگان عشق مگرد

که به عقل عقیله مشهوری


مستی عشق نیست در سر تو

رو که تو مست آب انگوری


روی زرد است و آه دردآلود

عاشقان را دوای رنجوری


بگذر از نام و ننگ خود حافظ

ساغر می‌طلب که مخموری

غزل شماره 452 - غزلیات حافظ

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری


بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش

که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری


می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند

به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری


تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که در برابر چشمی و غایب از نظری


هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت

که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری


ز من به حضرت آصف که می‌برد پیغام

که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری


بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم

گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری


کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن

که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری


به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند

صبا به غالیه سایی و گل به جلوه گری


چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی

که جام جم نکند سود وقت بی‌بصری


دعای گوشه نشینان بلا بگرداند

چرا به گوشه چشمی به ما نمی‌نگری


بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن

و از این معامله غافل مشو که حیف خوری


طریق عشق طریقی عجب خطرناک است

نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری


به یمن همت حافظ امید هست که باز

اری اسامر لیلای لیله القمر