اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 209 - غزلیات حافظ

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

ور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود


من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم

هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود


یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد

که در او آه مرا قوت تاثیر نبود


سر ز حسرت به در میکده‌ها برکردم

چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود


نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست

خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود


تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم

حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود


آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع

جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود


آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو

که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود

غزل شماره 208 - غزلیات حافظ

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود


ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی

آن چه در مذهب ارباب طریقت نبود


خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق

تیره آن دل که در او شمع محبت نبود


دولت از مرغ همایون طلب و سایه او

زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود


گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن

شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود


چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست

نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود


حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه

هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود

غزل شماره 207 - غزلیات حافظ

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد
عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود

غزل شماره 205 - غزلیات حافظ

ا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود


حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است

بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود


بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود


برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو

راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود


ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز

تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود


چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد

تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود


بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد

زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود

غزل شماره 204 - غزلیات حافظ

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود

رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود


یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشت

معجز عیسویت در لب شکرخا بود


یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس

جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود


یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروخت

وین دل سوخته پروانه ناپروا بود


یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب

آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود


یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی

در میان من و لعل تو حکایت‌ها بود


یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی

در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود


یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست

وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود


یاد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست

نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود