اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 203 - غزلیات حافظ

سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود

رونق میکده از درس و دعای ما بود


نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان

هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود


دفتر دانش ما جمله بشویید به می

که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود


از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل

کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود


دل چو پرگار به هر سو دورانی می‌کرد

و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود


مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت

که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود


می‌شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی

بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود


پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان

رخصت خبث نداد ار نه حکایت‌ها بود


قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد

کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود

غزل شماره 202 - غزلیات حافظ

بود آیا که در میکده‌ها بگشایند

گره از کار فروبسته ما بگشایند


اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند

دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند


به صفای دل رندان صبوحی زدگان

بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند


نامه تعزیت دختر رز بنویسید

تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند


گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب

تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند


در میخانه ببستند خدایا مپسند

که در خانه تزویر و ریا بگشایند


حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا

که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند

غزل شماره 201 - غزلیات حافظ

شراب بی‌غش و ساقی خوش دو دام رهند

که زیرکان جهان از کمندشان نرهند


من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه

هزار شکر که یاران شهر بی‌گنهند


جفا نه پیشه درویشیست و راهروی

بیار باده که این سالکان نه مرد رهند


مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم

شهان بی کمر و خسروان بی کلهند


به هوش باش که هنگام باد استغنا

هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند


مکن که کوکبه دلبری شکسته شود

چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند


غلام همت دردی کشان یک رنگم

نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند


قدم منه به خرابات جز به شرط ادب

که سالکان درش محرمان پادشهند


جناب عشق بلند است همتی حافظ

که عاشقان ره بی‌همتان به خود ندهند

غزل شماره 200 - غزلیات حافظ

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند


ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند

عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند


جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز

باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند


گویند رمز عشق مگویید و مشنوید

مشکل حکایتیست که تقریر می‌کنند


ما از برون در شده مغرور صد فریب

تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند


تشویش وقت پیر مغان می‌دهند باز

این سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند


صد ملک دل به نیم نظر می‌توان خرید

خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند


قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست

قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند


فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر

کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند


می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

غزل شماره 199 - غزلیات حافظ

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند


مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند


گوییا باور نمی‌دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند


یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان

کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند


ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان

می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند


حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد

زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند


بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی

کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند


صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت

قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند