اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

نماز - مهدی اخوان ثالث

باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب

ذات‌ها با سایه‌های خود هم اندازه

خیره در آفاق و اسرار عزیز شب

چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب

نه صدایی جز صدای رازهای شب

و آب و نرم‌های نسیم و جیرجیرک‌ها

پاسداران حریم خفتگان باغ

و صدای حیرت بیدار من من مست بودم، مست

خاستم از جا

سوی جو رفتم، چه می‌آمد

آب

یا نه، چه می‌رفت، هم زانسان که حافظ گفت، عمر تو

با گروهی شرم و بی خویشی وضو کردم

مست بودم، مست سر نشناس، پا نشناس، اما لحظهٔ پاک و عزیزی بود

برگکی کندم

از نهال گردوی نزدیک

و نگاهم رفته تا بس دور

شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده

قبله، گو هر سو که خواهی باش

با تو دارد گفت و گو شوریدهٔ مستی

مستم و دانم که هستم من

ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟

صبح - مهدی اخوان ثالث

چو مرغی زیر باران راه گم کرده

گذشته از بیابان شبی چون خیمهٔ دشمن

شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده

فتاده اینک آنجا روی لاشهٔ جهد بی حاصل

همه چیز و همه جا خسته و خیس است

چو دود روشنی کز شعلهٔ شادی پیام آرد

سحر برخاست

غبار تیرگی مثل بخار آب

ز بشن دشت و در برخاست

سپهر افروخت با شرمی که جاوید است و گاه آید

برآمد عنکبوت زرد

و خیس خسته را پر چشم حسرت کرد

وزید آنگاه و آب نور را با نور آب آمیخت

نسیمی آنچنان آرام

که مخمل را هم از خواب حریرینش نمی‌انگیخت

و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی

و خود را از غبار حسرت و اندوه

در آیینهٔ زلال جاودانه شست و شویی کرد

بزرگ و پاک شد و آن توری زربفت را پوشید

و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد

در این صبح بزرگ شسته و پاک اهورایی

ز تو می‌پرسم ای مزدا اهورا، ای اهورا مزد

نگهدار سپهر پیر در بالا

به کرداری که سوی شیب این پایین نمی‌افتد

و از آن واژگون پرغژم خمش حبه‌ای بیرون نمی‌ریزد

نگدار زمین

چونین در این پایین

به کرداری که پایین‌تر نمی لیزد

ز بس با صد هزاران کوهمیخش کرده‌ای ستوار

نه می‌افتد نه می‌خیزد

ز تو می‌پرسم ای مزدا اهورا، ای اهورا مزد

که را این صبح

خوشست و خوب و فرخنده؟

که را چون من سرآغاز تهی بیهوده‌ای دیگر؟

بگو با من، بگو ... با ... من

که را گریه؟

که را خنده

سبز - مهدی اخوان ثالث

با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم
من نمی‌گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی‌گویم که باران طلا آمد
لیکی عطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه‌های سبز
تا بهار سبزه‌های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می‌آمد به چشم آشنا، رفتم
پا به پای تو که می‌بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می‌رفتی
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصا مرزهای دور
تو اصیل اسب بی آرام من، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامی‌تر تعلق،‌ زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه‌های خاطرم پر چشمک نور و نوازش‌ها
موجساران زیر پایم رام‌تر پل بود
شکرها بود و شکایت‌ها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازویی که یک سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چون‌ها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم
شکر پر اشکم نثارت باد
خانه‌ات آبادی ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجد گون نگین،‌ خاتمت بازیچهٔ هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم

و نه هیچ - مهدی اخوان ثالث

نه زورقی و نه سیلی، نه سایهٔ ابری
تهی ست آینه مرداب انزوای مرا
خوش آنکه سر رسدم روز و سردمهر سپهر
شبی دو گرم به شیون کند سرای مرا

نوحه - مهدی اخوان ثالث

نعش این شهید عزیز

روی دست ما مانده ست

روی دست ما، دل ما

چون نگاه، ناباوری به جا مانده ست

این پیمبر، این سالار

این سپاه را سردار

با پیام‌هایش پاک

با نجابتش قدسی سرودها برای ما خوانده ست

ما به این جهاد جاودان مقدس آمدیم

او فریاد

می‌زد

هیچ شک نباید داشت

روز خوبتر فرداست

و

با ماست

اما

کنون

دیری ست

نعش این شهید عزیز

روی دست ما چو حسرت دل ما

برجاست

و

روزی این چنین به‌تر با ماست

امروز

ما شکسته ما خسته

ای شما به جای ما پیروز

این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد

هر چه می‌خندید

هر چه می‌زنید، می‌بندید

هر چه می‌برید، می‌بارید

خوش به کامتان اما

نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید