-
دیدن و نادیدن
سهشنبه 29 اسفند 1396 10:00
شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان که چند بی سبب از بهر خلق کوشیدن همیشه بار جفا بردن و نیاسودن همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن چو کارگر شدهای، مزد سعی و رنج تو چیست بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن ز بزم تیرهٔ خود، روشنی دریغ مدار که روشنست ازین بزم، رخت...
-
دو همراز
دوشنبه 28 اسفند 1396 10:00
در آبگیر، سحرگاه بط بماهی گفت که روز گشت و شنا کردن و جهیدن نیست بساط حلقه و دامست یکسر این صحرا چنین بساط، دگر جای آرمیدن نیست ترا همیشه ازین نکته با خبر کردم ولیک، گوش ترا طاقت شنیدن نیست هزار مرتبه گفتم که خانهٔ صیاد مکان ایمنی و خانه برگزیدن نیست من از میان بروم، چون خطر شود نزدیک تو چون کنی، که ترا قدرت پریدن...
-
دو همدرد
یکشنبه 27 اسفند 1396 10:00
بلبلی گفت بکنج قفسی که چنین روز، مرا باور نیست آخر این فتنه، سیه کاری کیست گر که کار فلک اخضر نیست آنچنان سخت ببستند این در که تو گوئی که قفس را در نیست قفسم گر زر و سیم است چه فرق که مرا دیده بسیم و زر نیست باغبانش ز چه در زندان کرد بلبل شیفته، یغماگر نیست همه بر چهرهٔ گل مینگرند نگهی در خور این کیفر نیست که بسوی...
-
دو محضر
شنبه 26 اسفند 1396 20:41
قاضی کشمر ز محضر، شامگاه رفت سوی خانه با حالی تباه هر کجا در دید، بر دیوار زد بانگ بر دربان و خدمتکار زد کودکان را راند با سیلی و مشت گربه را با چوبدستی خست و کشت خشم هم بر کوزه، هم بر آب کرد هم قدح، هم کاسه را پرتاب کرد هر چه کم گفتند، او بسیار گفت حرفهای سخت و ناهموار گفت کرد خشم آلوده، سوی زن نگاه گفت کز دست تو...
-
دکان ریا
جمعه 25 اسفند 1396 10:00
اینچنین خواندم که روزی روبهی پایبند تله گشت اندر رهی حیلهٔ روباهیش از یاد رفت خانهٔ تزویر را بنیاد رفت گر چه زائین سپهر آگاه بود هر چه بود، آن شیر و این روباه بود تیره روزش کرد، چرخ نیل فام تا شود روشن که شاگردیست خام با همه تردستی، از پای اوفتاد دل به رنج و تن به بدبختی نهاد گر چه در نیرنگ سازی داشت دست بند نیرنگ...
-
دزد و قاضی
پنجشنبه 24 اسفند 1396 10:00
برد دزدی را سوی قاضی عسس خلق بسیاری روان از پیش و پس گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود دزد گفت از مردم آزاری چه سود گفت، بدکردار را بد کیفر است گفت، بدکار از منافق بهتر است گفت، هان بر گوی شغل خویشتن گفت، هستم همچو قاضی راهزن گفت، آن زرها که بردستی کجاست گفت، در همیان تلبیس شماست گفت، آن لعل بدخشانی چه شد گفت، میدانیم و...
-
دزد خانه
چهارشنبه 23 اسفند 1396 12:00
حکایت کرد سرهنگی به کسری که دشمن را ز پشت قلعه راندیم فراریهای چابک را گرفتیم گرفتاران مسکین را رهاندیم به خون کشتگان، شمشیر شستیم بر آتشهای کین، آبی فشاندیم ز پای مادران کندیم خلخال سرشک از دیدهٔ طفلان چکاندیم ز جام فتنه، هر تلخی چشیدیم همان شربت به بدخواهان چشاندیم بگفت این خصم را راندیم، اما یکی زو کینه جوتر، پیش...
-
دریای نور
سهشنبه 22 اسفند 1396 10:00
بالماس میزد چکش زرگری بهر لحظه میجست از آن اخگری بنالید الماس کای تیره رای ز بیداد تو، چند نالم چو نای بجز خوبی و پاکی و راستی چه کردم که آزار من خواستی بگفتا مکن خاطر خویش تنگ ترازوی چرخت گران کرده سنگ مرنج ار تنت را جفائی رسد کزین کار، کارت بجائی رسد هم اکنون، تراش تو گردد تمام برویت کند نیکبختی سلام همین دم، فروزان...
-
درخت بی بر
دوشنبه 21 اسفند 1396 10:00
آن قصه شنیدید که در باغ، یکی روز از جور تبر، زار بنالید سپیدار کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی از تیشهٔ هیزم شکن و ارهٔ نجار این با که توان گفت که در عین بلندی دست قدرم کرد بناگاه نگونسار گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس کاین موسم حاصل بود و نیست ترا بار تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش شد توده در آن باغ، سحر هیمهٔ...
-
خون دل
یکشنبه 20 اسفند 1396 10:00
مرغی بباغ رفت و یکی میوه کند و خورد ناگه ز دست چرخ بپایش رسید سنگ خونین به لانه آمد و سر زیر پر کشید غلتید چون کبوتر با باز کرده جنگ بگریست مرغ خرد که برخیز و سرخ کن مانند بال خویش، مرا نیز بال و چنگ نالید و گفت خون دلست این نه رنگ و زیب صیاد روزگار، بمن عرصه کرد تنگ آخر تو هم ز لانه، پی دانه بر پری از خون پر تو نیز...
-
خوان کرم
شنبه 19 اسفند 1396 20:07
بر سر راهی، گدائی تیرهروز نالهها میکرد با صد آه و سوز کای خدا، بی خانه و بی روزیم ز آتش ادبار، خوش میسوزیم شد پریشانی چو باد و من چو کاه پیش باد، از کاه آسایش مخواه ساختم با آنکه عمری سوختم سوختم یک عمر و صبر آموختم آسمان، کس را بدین پستی نکشت چون من از درد تهیدستی نکشت هیچکس مانند من، حیران نشد روز و شب سرگشته بهر...
-
خاطر خشنود
جمعه 18 اسفند 1396 10:00
بطعنه پیش سگی گفت گربه کای مسکین قبیلهٔ تو بسی تیرهروز و ناشادند میان کوی بخسبی و استخوان خائی بداختری چو تو را، کاشکی نمیزادند برو به مطبخ شه یا بمخزن دهقان بشهر و قریه، بسی خانهها که آبادند کباب و مرغ و پنیر است و شیر، طعمهٔ من ز حیلهام همه کار آگهان بفریادند جفای نان نکشیدست یکتن از ما، لیک گرسنگان شما بیشتر ز...
-
حقیقت و مجاز
پنجشنبه 17 اسفند 1396 10:00
بلبلی شیفته میگفت به گل که جمال تو چراغ چمن است گفت، امروز که زیبا و خوشم رخ من شاهد هر انجمن است چونکه فردا شد و پژمرده شدم کیست آنکس که هواخواه من است بتن، این پیرهن دلکش من چو گه شام بیائی، کفن است حرف امروز چه گوئی، فرداست که تو را بر گل دیگر وطن است همه جا بوی خوش و روی نکوست همه جا سرو و گل و یاسمن است عشق آنست...
-
حدیث مهر
چهارشنبه 16 اسفند 1396 10:00
گنجشک خرد گفت سحر با کبوتری کآخر تو هم برون کن ازین آشیان سری آفاق روشن است، چه خسبی به تیرگی روزی بپر، ببین چمن و جوئی و جری در طرف بوستان، دهن خشک تازه کن گاهی ز آب سرد و گه از میوهٔ تری بنگر من از خوشی چه نکو روی و فربهم ننگست چون تو مرغک مسکین لاغری گفتا حدیث مهر بیاموزدت جهان روزی تو هم شوی چو من ایدوست مادری گرد...
-
چند پند
سهشنبه 15 اسفند 1396 16:29
کسی که بر سر نرد جهان قمار نکرد سیاه روزی و بدنامی اختیار نکرد خوش آنکه از گل مسموم باغ دهر رمید برفق گر نظری کرد، جز به خار نکرد به تیه فقر، ازان روی گشت دل حیران که هیچگه شتر آز را مهار نکرد نداشت دیدهٔ تحقیق، مردمی کاز دور بدید خیمهٔ اهریمن و فرار نکرد شکار کرده بسی در دل شب، این صیاد مگو که روز گذشت و مرا شکار...
-
چند پند
سهشنبه 15 اسفند 1396 16:29
کسی که بر سر نرد جهان قمار نکرد سیاه روزی و بدنامی اختیار نکرد خوش آنکه از گل مسموم باغ دهر رمید برفق گر نظری کرد، جز به خار نکرد به تیه فقر، ازان روی گشت دل حیران که هیچگه شتر آز را مهار نکرد نداشت دیدهٔ تحقیق، مردمی کاز دور بدید خیمهٔ اهریمن و فرار نکرد شکار کرده بسی در دل شب، این صیاد مگو که روز گذشت و مرا شکار...
-
جولای خدا
دوشنبه 14 اسفند 1396 16:27
کاهلی در گوشهای افتاد سست خسته و رنجور، اما تندرست عنکبوتی دید بر در، گرم کار گوشه گیر از سرد و گرم روزگار دوک همت را به کار انداخته جز ره سعی و عمل نشناخته پشت در افتاده، اما پیش بین از برای صید، دائم در کمین رشتهها رشتی ز مو باریکتر زیر و بالا، دورتر، نزدیکتر پرده می ویخت پیدا و نهان ریسمان می تافت از آب دهان درس...
-
جمال حق
یکشنبه 13 اسفند 1396 16:25
نهان شد از گل زردی گلی سپید که ما سپید جامه و از هر گنه مبرائیم جواب داد که ما نیز چون تو بی گنهیم چرا که جز نفسی در چمن نمیپائیم بما زمانه چنان فرصتی نبخشوده است که از غرور، دل پاک را بیالائیم قضا، نیامده ما را ز باغ خواهد برد نه میرویم بسودای خود، نه میئیم بخود نظاره کنیم ار بچشم خودبینی چگونه لاف توانیم زد که...
-
جان و تن
شنبه 12 اسفند 1396 16:21
کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه میپنداشتش هم ضیاع و هم عقارش میشمرد هر زمان گرد و غبارش میسترد از نظر باز حسودش مینهفت سر خیش میدید و چون گل میشکفت گر بدامانش سرشکی میچکید طفل خرد، آن اشک روشن میمکید گر نخی از آستینش میشکافت بهر چاره سوی مادر...
-
جامه عرفان
جمعه 11 اسفند 1396 16:17
به درویشی، بزرگی جامهای داد که این خلقان بنه، کز دوشت افتاد چرا بر خویش پیچی ژنده و دلق چو میبخشند کفش و جامهات خلق چو خود عوری، چرا بخشی قبا را چو رنجوری، چرا ریزی دوا را کسی را قدرت بذل و کرم بود که دیناریش در جای درم بود بگفت ای دوست، از صاحبدلان باش بجان پرداز و با تن سرگران باش تن خاکی به پیراهن نیرزد وگر...
-
تیمارخوار
پنجشنبه 10 اسفند 1396 10:00
گفت ماهیخوار با ماهی ز دور که چه میخواهی ازین دریای شور خردی و ضعف تو از رنج شناست این نه راه زندگی، راه فناست اندرین آب گل آلود، ای عجب تا بکی سرگشته باشی روز و شب وقت آن آمد که تدبیری کنی در سرای عمر تعمیری کنی ما بساط از فتنه ایمن کردهایم صد هزاران شمع، روشن کردهایم هیچگه ما را غم صیاد نیست انده طوفان و سیل و باد...
-
تیرهبخت
چهارشنبه 9 اسفند 1396 10:00
دختری خرد، شکایت سر کرد که مرا حادثه بی مادر کرد دیگری آمد و در خانه نشست صحبت از رسم و ره دیگر کرد موزهٔ سرخ مرا دور فکند جامهٔ مادر من در بر کرد یاره و طوق زر من بفروخت خود گلوبند ز سیم و زر کرد سوخت انگشت من از آتش و آب او بانگشت خود انگشتر کرد دختر خویش به مکتب بسپرد نام من، کودن و بی مشعر کرد بسخن گفتن من خرده...
-
تیر و کمان
سهشنبه 8 اسفند 1396 10:00
گفت تیری با کمان، روز نبرد کاین ستمکاری تو کردی، کس نکرد تیرها بودت قرین، ای بوالهوس در فکندی جمله را در یک نفس ما ز بیداد تو سرگردان شدیم همچو کاه اندر هوا رقصان شدیم خوش بکار دوستان پرداختی بر گرفتی یک یک و انداختی من دمی چند است کاینجا ماندهام دیگران رفتند و تنها ماندهام بیم آن دارم کازین جور و عناد بر من افتد...
-
تهیدست
دوشنبه 7 اسفند 1396 10:00
دختری خرد، بمهمانی رفت در صف دخترکی چند، خزید آن یک افکند بر ابروی گره وین یکی جامه بیکسوی کشید این یکی، وصلهٔ زانوش نمود وان، به پیراهن تنگش خندید آن، ز ژولیدگی مویش گفت وین، ز بیرنگی رویش پرسید گر چه آهسته سخن میگفتند همه را گوش فرا داد و شنید گفت خندید به افتاده، سپهر زان شما نیز بمن میخندید ز که رنجد دل فرسودهٔ من...
-
توشه پژمردگی
یکشنبه 6 اسفند 1396 10:00
لالهای با نرگس پژمرده گفت بین که ما رخساره چون افروختیم گفت ما نیز آن متاع بی بدل شب خریدیم و سحر بفروختیم آسمان، روزی بیاموزد ترا نکتههائی را که ما آموختیم خرمی کردیم وقت خرمی چون زمان سوختن شد سوختیم تا سفر کردیم بر ملک وجود توشهٔ پژمردگی اندوختیم درزی ایام زان ره میشکافت آنچه را زین راه، ما میدوختیم
-
توانا و ناتوان
شنبه 5 اسفند 1396 12:37
در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی کای هرزهگرد بی سر و بی پا چه میکنی ما میرویم تا که بدوزیم پارهای هر جا که میرسیم، تو با ما چه میکنی خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم بنگر بروز تجربه تنها چه میکنی هر پارگی بهمت من میشود درست پنهان چنین حکایت پیدا چه میکنی در راه خویشتن، اثر پای ما ببین ما را ز خط خویش، مجزا چه...
-
تاراج روزگار
جمعه 4 اسفند 1396 12:34
نهال تازه رسی گفت با درختی خشک که از چه روی، ترا هیچ برگ و باری نیست چرا بدین صفت از آفتاب سوختهای مگر بطرف چمن، آب و آبیاری نیست شکوفههای من از روشنی چو خورشیدند ببرگ و شاخهٔ من، ذرهٔ غباری نیست چرا ندوخت قبای تو، درزی نوروز چرا بگوش تو، از ژاله گوشواری نیست شدی خمیده و بی برگ و بار و دم نزدی بزیر بار جفا، چون تو...
-
پیوند نور
پنجشنبه 3 اسفند 1396 10:31
بدامان گلستانی شبانگاه چنین میکرد بلبل راز با ماه که ای امید بخش دوستداران فروغ محفل شب زندهداران ز پاکیت، آسمان را فر و پاکی ز انوارت، زمین را تابناکی شبی کز چهره، برقع برگشائی برخسار گل افتد روشنائی مرا خوشتر نباشد زان دمی چند که بر گلبرگ، بینم شبنمی چند مبارک با تو، هر جا نوبهاریست مصفا از تو، هر جا کشتزاری است...
-
پیک پیری
چهارشنبه 2 اسفند 1396 12:30
ز سری، موی سپیدی روئید خندهها کرد بر او موی سیاه که چرا در صف ما بنشستی تو ز یک راهی و ما از یک راه گفت من با تو عبث ننشستم بنشاندند مرا خواه نخواه گه روئیدن من بود امروز گل تقدیر نروید بیگاه رهرو راه قضا و قدرم راهم این بود، نبودم گمراه قاصد پیریم، از دیدن من این یکی گفت دریغ، آن یک آه خرمن هستی خود کرد درو هر که بر...
-
پیام گل
سهشنبه 1 اسفند 1396 10:28
به آب روان گفت گل کز تو خواهم که رازی که گویم به بلبل بگوئی پیام ار فرستد، پیامش بیاری بخاک ار درافتد، غبارش بشوئی بگوئی که ما را بود دیده بر ره که فردا بیائی و ما را ببوئی بگفتا به جوی آب رفته نیاید نیابی مرا، گر چه عمری بجوئی پیامی که داری به پیک دگر ده بامید من هرگز این ره نپوئی من از جوی چون بگذرم برنگردم چو...