اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 290 - غزلیات حافظ

دلم رمیده شد و غافلم من درویش

که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش


چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم

که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش


خیال حوصله بحر می‌پزد هیهات

چه‌هاست در سر این قطره محال اندیش


بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را

که موج می‌زندش آب نوش بر سر نیش


ز آستین طبیبان هزار خون بچکد

گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش


به کوی میکده گریان و سرفکنده روم

چرا که شرم همی‌آیدم ز حاصل خویش


نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر

نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش


بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ

خزانه‌ای به کف آور ز گنج قارون بیش

غزل شماره 285 - غزلیات حافظ

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش

حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش


صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست

تا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش


احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان

کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش


گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی

درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش


ساقی بهار می‌رسد و وجه می‌نماند

فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش


عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار

عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش


تا چند همچو شمع زبان آوری کنی

پروانه مراد رسید ای محب خموش


ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو

نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش


چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول

بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

غزل شماره 282 - غزلیات حافظ

ببرد از من قرار و طاقت و هوش

بت سنگین دل سیمین بناگوش


نگاری چابکی شنگی کلهدار

ظریفی مه وشی ترکی قباپوش


ز تاب آتش سودای عشقش

به سان دیگ دایم می‌زنم جوش


چو پیراهن شوم آسوده خاطر

گرش همچون قبا گیرم در آغوش


اگر پوسیده گردد استخوانم

نگردد مهرت از جانم فراموش


دل و دینم دل و دینم ببرده‌ست

بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش


دوای تو دوای توست حافظ

لب نوشش لب نوشش لب نوش

غزل شماره 279 - غزلیات حافظ

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش

خداوندا نگه دار از زوالش


ز رکن آباد ما صد لوحش الله

که عمر خضر می‌بخشد زلالش


میان جعفرآباد و مصلا

عبیرآمیز می‌آید شمالش


به شیراز آی و فیض روح قدسی

بجوی از مردم صاحب کمالش


که نام قند مصری برد آن جا

که شیرینان ندادند انفعالش


صبا زان لولی شنگول سرمست

چه داری آگهی چون است حالش


گر آن شیرین پسر خونم بریزد

دلا چون شیر مادر کن حلالش


مکن از خواب بیدارم خدا را

که دارم خلوتی خوش با خیالش


چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر

نکردی شکر ایام وصالش

غزل شماره 277 - غزلیات حافظ

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش


دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش


جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش


بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش


ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش


آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش


صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرومگذارش


صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش


دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش