اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 473 - غزلیات حافظ

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

کام بخشی گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت داد عیش بستانی

باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی

زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی

محتسب نمی‌داند این قدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی

با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی

پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی

یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی

پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی

می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزد
تیز می‌روی جانا ترسمت فرومانی

دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می‌برد به پیشانی

جمع کن به احسانی حافظ پریشان را
ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی

گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل
حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی

غزل شماره 472 - غزلیات حافظ

احمد الله علی معدله السلطان

احمد شیخ اویس حسن ایلخانی


خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد

آن که می‌زیبد اگر جان جهانش خوانی


دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد

مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی


ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند

دولت احمدی و معجزه سبحانی


جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی


برشکن کاکل ترکانه که در طالع توست

بخشش و کوشش خاقانی و چنگزخانی


گر چه دوریم به یاد تو قدح می‌گیریم

بعد منزل نبود در سفر روحانی


از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت

حبذا دجله بغداد و می ریحانی


سر عاشق که نه خاک در معشوق بود

کی خلاصش بود از محنت سرگردانی


ای نسیم سحری خاک در یار بیار

که کند حافظ از او دیده دل نورانی

غزل شماره 471 - غزلیات حافظ

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی

کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی


قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق

چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی


بیا که خرقه من گر چه رهن میکده‌هاست

ز مال وقف نبینی به نام من درمی


حدیث چون و چرا درد سر دهد ای دل

پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی


طبیب راه نشین درد عشق نشناسد

برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی


دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم

به آن که بر در میخانه برکشم علمی


بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند

به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی


دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است

اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی


نمی‌کنم گله‌ای لیک ابر رحمت دوست

به کشته زار جگرتشنگان نداد نمی


چرا به یک نی قندش نمی‌خرند آن کس

که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی


سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست

جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی

غزل شماره 470 - غزلیات حافظ

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

غزل شماره 469 - غزلیات حافظ

انت روائح رند الحمی و زاد غرامی

فدای خاک در دوست باد جان گرامی


پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت

من المبلغ عنی الی سعاد سلامی


بیا به شام غریبان و آب دیده من بین

به سان باده صافی در آبگینه شامی


اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر

فلا تفرد عن روضها انین حمامی


بسی نماند که روز فراق یار سر آید

رایت من هضبات الحمی قباب خیام


خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت

قدمت خیر قدوم نزلت خیر مقام


بعدت منک و قد صرت ذائبا کهلال

اگر چه روی چو ماهت ندیده‌ام به تمامی


و ان دعیت بخلد و صرت ناقض عهد

فما تطیب نفسی و ما استطاب منامی


امید هست که زودت به بخت نیک ببینم

تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی


چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ

که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی