اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 475 - غزلیات حافظ

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی


شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی


تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی


صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی


گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم ندهی کامم و جانم بستانی


چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیده‌ست بدین سخت کمانی


چون اشک بیندازیش از دیده مردم

آن را که دمی از نظر خویش برانی

غزل شماره 474 - غزلیات حافظ

هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی

گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی

ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی

چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی

دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی

ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی

خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی

غزل شماره 473 - غزلیات حافظ

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

کام بخشی گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت داد عیش بستانی

باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی

زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی

محتسب نمی‌داند این قدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی

با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی

پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی

یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی

پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی

می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزد
تیز می‌روی جانا ترسمت فرومانی

دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می‌برد به پیشانی

جمع کن به احسانی حافظ پریشان را
ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی

گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل
حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی

غزل شماره 472 - غزلیات حافظ

احمد الله علی معدله السلطان

احمد شیخ اویس حسن ایلخانی


خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد

آن که می‌زیبد اگر جان جهانش خوانی


دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد

مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی


ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند

دولت احمدی و معجزه سبحانی


جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی


برشکن کاکل ترکانه که در طالع توست

بخشش و کوشش خاقانی و چنگزخانی


گر چه دوریم به یاد تو قدح می‌گیریم

بعد منزل نبود در سفر روحانی


از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت

حبذا دجله بغداد و می ریحانی


سر عاشق که نه خاک در معشوق بود

کی خلاصش بود از محنت سرگردانی


ای نسیم سحری خاک در یار بیار

که کند حافظ از او دیده دل نورانی

غزل شماره 471 - غزلیات حافظ

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی

کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی


قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق

چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی


بیا که خرقه من گر چه رهن میکده‌هاست

ز مال وقف نبینی به نام من درمی


حدیث چون و چرا درد سر دهد ای دل

پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی


طبیب راه نشین درد عشق نشناسد

برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی


دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم

به آن که بر در میخانه برکشم علمی


بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند

به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی


دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است

اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی


نمی‌کنم گله‌ای لیک ابر رحمت دوست

به کشته زار جگرتشنگان نداد نمی


چرا به یک نی قندش نمی‌خرند آن کس

که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی


سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست

جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی