اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 55 - غزلیات حافظ

خم زلف تو دام کفر و دین است

ز کارستان او یک شمه این است


جمالت معجز حسن است لیکن

حدیث غمزه‌ات سحر مبین است


ز چشم شوخ تو جان کی توان برد

که دایم با کمان اندر کمین است


بر آن چشم سیه صد آفرین باد

که در عاشق کشی سحرآفرین است


عجب علمیست علم هیئت عشق

که چرخ هشتمش هفتم زمین است


تو پنداری که بدگو رفت و جان برد

حسابش با کرام الکاتبین است


مشو حافظ ز کید زلفش ایمن

که دل برد و کنون دربند دین است

غزل شماره 54 - غزلیات حافظ

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است


به یاد لعل تو و چشم مست میگونت

ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است


ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو

اگر طلوع کند طالعم همایون است


حکایت لب شیرین کلام فرهاد است

شکنج طره لیلی مقام مجنون است


دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است

سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است


ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی

که رنج خاطرم از جور دور گردون است


از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز

کنار دامن من همچو رود جیحون است


چگونه شاد شود اندرون غمگینم

به اختیار که از اختیار بیرون است


ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ

چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

غزل شماره 53 - غزلیات حافظ

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است


گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک

نوای من به سحر آه عذرخواه من است


ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله

گدای خاک در دوست پادشاه من است


غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست

جز این خیال ندارم خدا گواه من است


مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی

رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است


از آن زمان که بر این آستان نهادم روی

فراز مسند خورشید تکیه گاه من است


گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ

تو در طریق ادب باش و گو گناه من است

غزل شماره 52 - غزلیات حافظ

روزگاریست که سودای بتان دین من است

غم این کار نشاط دل غمگین من است


دیدن روی تو را دیده جان بین باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است


یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

از مه روی تو و اشک چو پروین من است


تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد

خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است


دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است


واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش

زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است


یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

که مغیلان طریقش گل و نسرین من است


حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان

که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

غزل شماره 51 - غزلیات حافظ

لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدن او دادن جان کار من است


شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز

هر که دل بردن او دید و در انکار من است


ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو

شاهراهیست که منزلگه دلدار من است


بنده طالع خویشم که در این قحط وفا

عشق آن لولی سرمست خریدار من است


طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش

فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است


باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران

کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است


شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود

نرگس او که طبیب دل بیمار من است


آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت

یار شیرین سخن نادره گفتار من است