اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 50 - غزلیات حافظ

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است


گرت ز دست برآید مراد خاطر ما

به دست باش که خیری به جای خویشتن است


به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع

شبان تیره مرادم فنای خویشتن است


چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل

مکن که آن گل خندان برای خویشتن است


به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج

که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است


مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر

که گنج عافیتت در سرای خویشتن است


بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او

هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

غزل شماره 49 - غزلیات حافظ

روضه خلد برین خلوت درویشان است

مایه محتشمی خدمت درویشان است


گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد

فتح آن در نظر رحمت درویشان است


قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت

منظری از چمن نزهت درویشان است


آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه

کیمیاییست که در صحبت درویشان است


آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید

کبریاییست که در حشمت درویشان است


دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال

بی تکلف بشنو دولت درویشان است


خسروان قبله حاجات جهانند ولی

سببش بندگی حضرت درویشان است


روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند

مظهرش آینه طلعت درویشان است


از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی

از ازل تا به ابد فرصت درویشان است


ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را

سر و زر در کنف همت درویشان است


گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز

خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است


من غلام نظر آصف عهدم کو را

صورت خواجگی و سیرت درویشان است


حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی

منبعش خاک در خلوت درویشان است

غزل شماره 48 - غزلیات حافظ

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

گوهر هر کس از این لعل توانی دانست


قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس

که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست


عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده

بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست


آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم

محتسب نیز در این عیش نهانی دانست


دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید

ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست


سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق

هر که قدر نفس باد یمانی دانست


ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی

ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست


می بیاور که ننازد به گل باغ جهان

هر که غارتگری باد خزانی دانست


حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت

ز اثر تربیت آصف ثانی دانست

غزل شماره 47 - غزلیات حافظ

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
دری دگر زدن اندیشه تبه دانست

زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازی عالم در این کله دانست

بر آستانه میخانه هر که یافت رهی
ز فیض جام می اسرار خانقه دانست

هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست

ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست

دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان
چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست

ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مه دانست

حدیث حافظ و ساغر که می‌زند پنهان
چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست

بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهر
نمونه‌ای ز خم طاق بارگه دانست

غزل شماره 46 - غزلیات حافظ

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است


گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است


در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است


گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است


در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است


از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است


تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کوی خرابات مقام است


از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است


میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز

وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است


با محتسبم عیب مگویید که او نیز

پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است


حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

کایام گل و یاسمن و عید صیام است