-
کو قطره وهم
چهارشنبه 26 خرداد 1395 18:50
سر برداشتم: زنبوری در خیالم پر زد یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟ در بیداری سهمناک آهنگی دریا-نوسان شنیدم، به شکوه لب بستگی یک ریگ و از کنار زمان برخاستم. هنگام بزرگ بر لبانم خاموشی نشانده بود. در خورشید چمن ها خزنده ای دیده گشود: چشمانش بیکرانی برکه را نوشید. بازی ، سایه پروازش را به زمین کشید و کبوتری در بارش آفتاب به...
-
فراتر
چهارشنبه 26 خرداد 1395 18:49
می تازی ، همزاد عصیان ! به شکار ستاره ها رهسپاری ، دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار. اینجا که من هستم آسمان ، خوشه کهکشان می آویزد، کو چشمی آرزومند؟ با ترس و شیفتگی ، در برکه فیروزه گون، گل های سپید می کنی و هر آن، به مار سیاهی می نگری، گلچین بی تاب! و اینجا - افسانه نمی گویم- نیش مار ، نوشابه گل ارمغان آورد. بیداری...
-
غبار لبخند
چهارشنبه 26 خرداد 1395 18:48
می تراوید آفتاب از بوته ها. دیدمش در دشت های نم زده مست اندوه تماشا ، یار باد، مویش افشان ، گونه اش شبنم زده. لاله ای دیدیم - لبخندی به دشت- پرتویی در آب روشن ریخته. او صدا را در شیار باد ریخت: جلوه اش با بوی خنک آمیخته. رود، تابان بود و او موج صدا: خیره شد چشمان ما در رود وهم. پرده روشن بود ، او تاریک خواند: طرح ها...
-
طنین
چهارشنبه 26 خرداد 1395 18:46
به روی شط وحشت برگی لرزانم، ریشه ات را بیاویز. من از صداها گذشتم. روشنی را رها کردم. رویای کلید از دستم افتاد. کنار راه زمان دراز کشیدم. ستاره ها در سردی رگ هایم لرزیدند. خاک تپید. هوا موجی زد. علف ها ریزش رویا را در چشمانم شنیدند: میان دو دست تمنایم روییدی، در من تراویدی. آهنگ تاریک اندامت را شنیدم: نه صدایم و نه...
-
شکست ترانه
چهارشنبه 26 خرداد 1395 18:45
میان این سنگ و آفتاب ، پژمردگی افسانه شد. درخت ، نقشی در ابدیت ریخت. انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد. لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند. - این تو بودی که هر وزشی ، هدیه ای نا شناس به دامنت می ریخت ؟ - و اینک هر هدیه ابدیتی است. - این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟ - واینک چشمه نزدیک ، نقشش در...
-
شب همآهنگی
چهارشنبه 26 خرداد 1395 18:44
لبها می لرزند. شب می تپد.جنگل نفس می کشد. پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده. انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دور دست را پرپر می کند. به سقف جنگل می نگری: ستارگان در خیسی چشمانت می دوند. بی اشک ، چشمان تو نا تمام است، و نمناکی جنگل نارساست. دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید. لبخند می زنی ، رشته...
-
شاسوسا
چهارشنبه 26 خرداد 1395 18:43
کنار مشتی خاک در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام. نوسان ها خاک شد و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت. شبیه هیچ شده ای ! چهره ات را به سردی خاک بسپار. اوج خودم را گم کرده ام. می ترسم، از لحظه بعد، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد. برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا! بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی...
-
سایبان آرامش ما، ماییم
چهارشنبه 26 خرداد 1395 18:43
در هوای دو گانگی ، تازگی چهره ها پژمرد. بیایید از سایه - روشن برویم. بر لب شبنم بایستیم، در برگ فرود آییم. و اگر جا پایی دیدیم ، مسافر کهن را از پی برویم. برگردیم، و نهراسیم، در ایوان آن روزگاران ، نوشابه جادو سر کشیم. شب بوی ترانه ببوییم، چهره خود گم کنیم. از روزن آن سوها بنگریم، در به نوازش خطر بگشاییم. خود روی...
-
روزنهای به رنگ
دوشنبه 24 خرداد 1395 15:00
در شب تردید من ، برگ نگاه ! می روی با موج خاموشی کجا؟ ریشه ام از هوشیاری خورده آب: من کجا، خاک فراموشی کجا. دور بود از سبزه زار رنگ ها زورق بستر فراز موج خواب. پرتویی آیینه را لبریز کرد: طرح من آلوده شد با آفتاب. اندهی خم شد فراز شط نور: چشم من در آب می بیند مرا. سایه ترسی به ره لغزید و رفت. جویباری خواب می بیند مرا....
-
راه واره
دوشنبه 24 خرداد 1395 15:00
دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است. جویندگان مروارید . به کرانه های دیگر رفته اند. پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است. صدا نیست . دریا - پریان مدهوشند . آب از نفس افتاده است. لحظه من در راه است. و امشب - بشنوید از من - امشب ، آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد. امشب ، سری از تیرگی انتظار بدر خواهد آمد. امشب ،...
-
دیاری دیگر
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:59
میان لحظه و خاک ، ساقه گرانبار هراسی نیست. همراه! ما به ابدیت گل ها پیوسته ایم. تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار: تراوش رمزی در شیار تماشا نیست. نه در این خاک رس نشانه ترس و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت. در صدای پرنده فروشو. اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمی کند. در پرواز عقاب تصویر ورطه نمی افتد. سیاهی خاری میان...
-
دروگران پگاه
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:57
پنجره را به پهنای جهان می گشایم: جاده تهی است. درخت گرانبار شب است. ساقه نمی لرزد، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست. تو نیستی، و تپیدن گردابی است. تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست، و دره ها ناخواناست. می آیی: شب از چهره ها برمی خیزد، راز از هستی می پرد. می روی: چمن تاریک می شود، جوشش چشمه می شکند. چشمانت...
-
در سفر آن سوها
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:56
ایوان تهی است ، و باغ از یاد مسافر سرشار. در دره آفتاب ، سر برگرفته ای: کنار بالش تو ، بید سایه فکن از پا در آمده است. دوری، تو از آن سوی شقایق دوری. در خیرگی بوته ها ، کو سایه لبخندی که گذر کند ؟ از شکاف اندیشه ، کو نسیمی که درون آید ؟ سنگریزه رود ، برگونه تو می لغزد. شبنم جنگل دور، سیمای ترا می رباید. ترا از تو...
-
خوابی در هیاهو
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:55
آبی بلند را می اندیشم ، و هیاهوی سبز پایین را. ترسان از سایه خویش ، به نی زار آمده ام. تهی بالا را می ترساند ، و خنجر برگ ها به روان فرو می رود. دشمنی کو ، تا مرا از من برکند ؟ نفرین به زیست : تپش کور ! دچار بودن گشتم ، و شبیخونی بود. نفرین ! هستی مرا برچین ، ای ندانم چه خدایی موهوم! نیزه من ، مرمر بس تن را شکافت و چه...
-
تارا
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:54
از تارم فرود آمدم ، کنار برکه رسیدم. ستاره ای در خواب طلایی ماهیان افتاد.رشته عطری گسست. آب از سایه افسوسی پر شد. موجی غم را به لرزش نی ها داد. غم را از لرزش نی ها چیدم، به تارم بر آمدم، به آیینه رسیدم. غم از دستم در آیینه رها شد: خواب آیینه شکست. از تارم فرود آمدم ، میان برکه و آیینه ، گویا گریستم.
-
بیراههای در آفتاب
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:54
ای کرانه ما ! خنده گلی در خواب ، دست پارو زن ما را بسته است. در پی صبحی بی خورشیدیم، با هجوم گل ها چکنیم ؟ جویای شبانه نابیم، با شبیخون روزن ها چکنیم؟ آن سوی باغ ، دست ما به میوه بالا نرسید. وزیدیم، و دریچه به آیینه گشود. به درون شدیم، و شبستان ما را نشناخت. به خاک افتادیم ، و چهره ما نقش او به زمین نهاد. تاریکی محراب...
-
بی تار و پود
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:53
در بیداری لحظهها پیکرم کنار نهر خروشان لغزید. مرغی روشن فرود آمد و لبخند گیج مرا برچید و پرید. ابری پیدا شد و بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشید. نسیمی برهنه و بی پایان سرکرد و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت. درختی تابان پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید. طوفانی سررسید و جاپایم را ربود. نگاهی به روی نهر خروشان خم شد: تصویری...
-
برتر از پرواز
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:52
دریچه باز قفس بر تازگی باغ ها سر انگیز است. اما ، بال از جنبش رسته است. وسوسه چمن ها بیهوده است. میان پرنده و پرواز ، فراموشی بال و پر است. در چشم پرنده قطره بینایی است : ساقه به بالا می رود . میوه فرو می افتد.دگرگونی غمناک است. نور ، آلودگی است. نوسان ، آلودگی است. رفتن ، آلودگی. پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده...
-
ای همه سیماها
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:51
در سرای ما زمزمه ای ، در کوچه ما آوازی نیست. شب، گلدان پنجره ما را ربوده است. پرده ما ، در وحشت نوسان خشکیده است. اینجا، ای همه لب ها ! لبخندی ابهام جهان را پهنا می دهد. پرتو فانوس ما ، در نیمه راه ، میان ما و شب هستی مرده است. ستون های مهتابی ما را ، پیچک اندیشه فرو بلعیده است. اینجا نقش گلیمی ، و آنجا نرده ای ، ما...
-
ای نزدیک
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:51
در نهفته ترین باغ ها ، دستم میوه چید. و اینک ، شاخه نزدیک ! از سر انگشتم پروا مکن. بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست ، عطش آشنایی است. درخشش میوه ! درخشان تر. وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید. دورترین آب ریزش خود را به راهم فشاند. پنهان ترین سنگ سایه اش را به پایم ریخت. و من ، شاخه نزدیک ! از آب گذشتم ، از سایه بدر...
-
آوای گیاه
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:50
از شب ریشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریختم. بی پروا بودم : دریچه ام را به سنگ گشودم. مغاک جنبش را زیستم. هشیاری ام شب را نشکافت، روشنی ام روشن نکرد: من ترا زیستم، شتاب دور دست! رها کردم، تا ریزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بیداری ام سر بسته ماند : من خابگرد راه تماشا بودم. و همیشه کسی از باغ آمد ، و مرا نوبر...
-
آن برتر
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:49
به کنار تپه شب رسید. با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست. دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم، شهاب نگاهش مرده بود. غبار کاروان ها را نشان دادم و تابش بیراهه ها و بیکران ریگستان سکوت را، و او پیکره اش خاموشی بود. لالایی اندوهی بر ما وزید. تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت. و ناگاه...
-
صدای پای آب
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:47
اهل کاشانم. روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. مادری دارم ، بهتر از برگ درخت. دوستانی ، بهتر از آب روان. و خدایی که در این نزدیکی است: لای این شب بوها، پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب، روی قانون گیاه. من مسلمانم. قبله ام یک گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجاده من. من وضو با تپش پنجره ها می...
-
مسافر
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:45
دم غروب ، میان حضور خسته اشیا نگاه منتظری حجم وقت را می دید. و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود. و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می کرد. و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را گرفته بود به دست و باد می زد خود را. مسافر از اتوبوس پیاده شد: چه آسمان تمیزی! و امتداد...
-
پیغام ماهیها
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:42
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ، آب در حوض نبود . ماهیان می گفتند: هیچ تقصیر درختان نیست. ظهر دم کرده تابستان بود ، پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد. به درک راه نبردیم به اکسیژن آب. برق از پولک ما رفت که رفت. ولی آن نور درشت ، عکس آن میخک قرمز در آب که...
-
پشت دریاها
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:42
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند. قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید، همچنان خواهم راند. نه به آبیها دل خواهم بست نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در میآرند و در آن تابش تنهایی ماهیگیران میفشانند فسون از سر گیسوهاشان....
-
پرهای زمزمه
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:41
مانده تا برف زمین آب شود. مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر. ناتمام است درخت. زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد و فروغ تر چشم حشرات و طلوع سر غوک از افق درک حیات. مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید. در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف تشنه زمزمه ام....
-
ورق روشن وقت
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:40
از هجوم روشنایی شیشه های در تکان می خورد. صبح شد، آفتاب آمد. چای را خوردیم روی سبزه زار میز. ساعت نه ابر آمد، نرده ها تر شد. لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند. یک عروسک پشت باران بود. ابرها رفتند. یک هوای صاف ، یک گنجشک، یک پرواز. دشمنان من کجا هستند؟ فکر می کردم: در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد. در...
-
واحه ای در لحظه
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:39
به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستانم. پشت هیچستان جایی است. پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک. روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند. پشت هیچستان، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا میآید....
-
و پیامی در راه
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:38
روزی خوام آمد ، و پیامی خوام آورد. در رگ ها ، نور خواهم ریخت . و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید. خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد. زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید. کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ! دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت . جار خواهم زد: ای...