اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 77 - غزلیات حافظ

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت


گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست

گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت


یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت


در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست

خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت


خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم

کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت


گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن

شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت


وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر

ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت


چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت

شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت

غزل شماره 76 - غزلیات حافظ

جز آستان توام در جهان پناهی نیست

سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست


عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم

که تیغ ما بجز از ناله‌ای و آهی نیست


چرا ز کوی خرابات روی برتابم

کز این به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست


زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر

بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست


غلام نرگس جماش آن سهی سروم

که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست


مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست


عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن

که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست


چنین که از همه سو دام راه می‌بینم

به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست


خزینه دل حافظ به زلف و خال مده

که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست

غزل شماره 75 - غزلیات حافظ

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست


از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم

این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست


جان درازی تو بادا که یقین می‌دانم

در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست


مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق

ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست


دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت

ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست


درد عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد

حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست

غزل شماره 74 - غزلیات حافظ

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست


از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است

غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست


منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش

که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست


دولت آن است که بی خون دل آید به کنار

ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست


پنج روزی که در این مرحله مهلت داری

خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست


بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی

فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست


زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار

که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست


دردمندی من سوخته زار و نزار

ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست


نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی

پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست

غزل شماره 73 - غزلیات حافظ

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

منت خاک درت بر بصری نیست که نیست


ناظر روی تو صاحب نظرانند آری

سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست


اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب

خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست


تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست


تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست


من از این طالع شوریده برنجم ور نی

بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست


از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست


مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست


شیر در بادیه عشق تو روباه شود

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست


آب چشمم که بر او منت خاک در توست

زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست


از وجودم قدری نام و نشان هست که هست

ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست


غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست