اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 87 - غزلیات حافظ

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت


افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع

شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت


زین آتش نهفته که در سینه من است

خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت


می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست

از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت


آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم

دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت


آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت

کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت


خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان

زین فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت


می خور که هر که آخر کار جهان بدید

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت


بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند

کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت


حافظ چو آب لطف ز نظم تو می‌چکد

حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

غزل شماره 86 - غزلیات حافظ

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

کار چراغ خلوتیان باز درگرفت


آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت

وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت


آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت


زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب

گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت


بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت


هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت

چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت


زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست

کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت


حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت

تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت

غزل شماره 85 - غزلیات حافظ

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت


گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت


بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم

وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت


عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد

دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت


شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن

در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت


همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم

کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

غزل شماره 84 - غزلیات حافظ

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت

درده قدح که موسم ناموس و نام رفت


وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم

عمری که بی حضور صراحی و جام رفت


مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی

در عرصه خیال که آمد کدام رفت


بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد

در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت


دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید

تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت


زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه

رند از ره نیاز به دارالسلام رفت


نقد دلی که بود مرا صرف باده شد

قلب سیاه بود از آن در حرام رفت


در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود

می ده که عمر در سر سودای خام رفت


دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت

گمگشته‌ای که باده نابش به کام رفت

غزل شماره 83 - غزلیات حافظ

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت


برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت

جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت


در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار

هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت


عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار

گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت


گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد

ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت


از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی

گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت


عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه

پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت