اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 490 - غزلیات حافظ

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی


دل که آیینه شاهیست غباری دارد

از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی


کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی


نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج

نروند اهل نظر از پی نابینایی


شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان

ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی


جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر

در کنارم بنشانند سهی بالایی


کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست

گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی


سخن غیر مگو با من معشوقه پرست

کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی


این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت

بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی


گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

آه اگر از پی امروز بود فردایی

غزل شماره 489 - غزلیات حافظ

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی


کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده

صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی


بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم

ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی


در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید

بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی


باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی

مرغان قاف دانند آیین پادشاهی


تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب

تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی


کلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیار

تعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی


ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت

و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی


ساقی بیار آبی از چشمه خرابات

تا خرقه‌ها بشوییم از عجب خانقاهی


عمریست پادشاها کز می تهیست جامم

اینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی


گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد

یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی


دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان

گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی


جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد

ما را چگونه زیبد دعوی بی‌گناهی


حافظ چو پادشاهت گه گاه می‌برد نام

رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی

غزل شماره 488 - غزلیات حافظ

سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی

گفت بازآی که دیرینه این درگاهی


همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان

پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی


بر در میکده رندان قلندر باشند

که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی


خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای

دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی


سر ما و در میخانه که طرف بامش

به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی


قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی


اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل

کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی


تو دم فقر ندانی زدن از دست مده

مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی


حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار

عملت چیست که فردوس برین می‌خواهی

غزل شماره 486 - غزلیات حافظ

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی

می‌خواند دوش درس مقامات معنوی


یعنی بیا که آتش موسی نمود گل

تا از درخت نکته توحید بشنوی


مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی

تا خواجه می خورد به غزل‌های پهلوی


جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد

زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی


این قصه عجب شنو از بخت واژگون

ما را بکشت یار به انفاس عیسوی


خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن

کاین عیش نیست درخور اورنگ خسروی


چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد

مخموریت مباد که خوش مست می‌روی


دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

کای نور چشم من بجز از کشته ندروی


ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد

کاشفته گشت طره دستار مولوی

غزل شماره 485 - غزلیات حافظ

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی

من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی


بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آید خیز

دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی


سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن

ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی


دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر

از در عیش درآ و به ره عیب مپوی


شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار

بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی


روی جانان طلبی آینه را قابل ساز

ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی


گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید

خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی


گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید

آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی