اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

وداع - مهدی اخوان ثالث

سکوت صدای گامهایم را باز پس می دهد
با شب خلوت به خانه می روم
گله ای کوچک از سگها بر لاشه ی سیاه خیابان می دوند
خلوت شب آنها را دنبال می کند
و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید
من او را به جای همه بر می گزینم
و او می داند که من راست می گویم
او همه را به جای من بر می گزیند
و من می دانم که همه دروغ می گویند
چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن ، سنگدل
بر گزیننده ی دروغها
صدای گامهای سکوت را می شنوم
خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
سکوت گریه کرد دیشب
سکوت به خانه ام آمد
سکوت سرزنشم داد
و سکوت ساکت ماند سرانجام
چشمانم را اشک پر کرده است 

چه آرزو ها - مهدی اخوان ثالث

درآمد
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
چها که می بینم و باور ندارم
چها ،چها ، چها ، که می بینم و باور ندارم
مویه
حذر نجویم از هر چه مرا برسر اید
گو در اید ، در اید
که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم
برگشت به فرود
اگرچه باور ندارم که یاور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
مخالف
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم
خبر نداریم
خوشا کزین بستر دیگر ، سر بر نداریم
برگشت
در این غم ، چون شمع ماتم
عجب که از گریه آبم نبرده باز
چها چها چها که می بینم و باور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

قولی در ابوعطا - مهدی اخوان ثالث

کرشمه ی درآمد
دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
زمام حسرت به دست دریغا سپرده ام من
همه بودها دگرگون شد
سواحل آشنایی
در ابرهای بی سخاوت پنهان گشت
جزیره های طلایی
در آب تیره مدفون شد
برگشت
افق تا افق آب است
کران تا کران دریا
حجاز 1
ببر ای گهواره ی سرد ! ای موج
مرا به هر کجا که خواهی
دگر چه بیم و دگر چه پروا چه بیم و پروا ؟
که برگهای شمیم هستیم را ، با نسیم صحرا سپرده ام من
دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
برگشت
کران تا کران آب است
افق تا افق دریا
حجاز2
چه پروا ، ای دریا
خروش چندان که خواهی برآور از دل
نخواهد گشودن ز خواب چشم این کودک
چه بیم ای گهواره جنبان دریا گم کرده ساحل ؟
که دیری ست دیری ، تا کلید گنجینه های قصر خوابم را
به جادوی لالا سپرده ام من
دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
گبری
گنه نکرده بادافره کشیدن
خدا داند که این درد کمی نیست
بمیر ای خشک لب ! در تشنه کامی
که این ابر سترون را نمی نیست
خوشا بی دردی و شوریده رنگی
که گویا خوشتر از آن عالمی نیست
برگشت
افق تا افق آب است
کران تا کران دریا
نه ماهیم من ، از شنا چه حاصل ؟
که نیست ساحل ساحل که نیست ساحل
دگر بازوانم خسته ست
مرا چه بیم و ترا چه پروا ای دل
که دانی که دانی
دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
زمام حسرت به دست ددریغا سپرده ام من 

آخر شاهنامه - مهدی اخوان ثالث

این شکسته چنگ بی قانون

رام چنگ چنگی شوریه رنگ پیر

گاه گویی خواب می بیند

خویش را در بارگاه پر فروغ مهر

طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت

یا پریزادی چمان سرمست

در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می بیند

روشنی های دروغینی

کاروان شعله های مرده در مرداب

بر جبین قدسی محراب می بیند

یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را

می سراید شاد

قصه ی غمگین غربت را

هان ، کجاست

پایتخت این کج آیین قرن دیوانه ؟

با شبان روشنش چون روز

روزهای تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه

با قلاع سهمگین سخت و ستوارش

 با لئیمانه تبسم کردن دروازه هایش ،سرد و بیگانه

هان ، کجاست ؟

پایتخت این دژآیین قرن پر آشوب

قرن شکلک چهر

بر گذشته از مدارماه

لیک بس دور از قرار مهر

قرن خون آشام

قرن وحشتناک تر پیغام

کاندران با فضله ی موهوم مرغ دور پروازی

چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می آشوبند

هر چه هستی ، هر چه پستی ، هر چه بالایی

سخت می کوبند

پاک می روبند

هان ، کجاست ؟

پایتخت این بی آزرم و بی ایین قرن

کاندران بی گونه ای مهلت

هر شکوفه ی تازه رو بازیچه ی باد است

همچنان که حرمت پیران میوه ی خویش بخشیده

عرصه ی انکار و وهن و غدر و بیداد است

پایتخت اینچنین قرنی

بر کدامین بی نشان قله ست

در کدامین سو ؟

دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد

بر چکاد پاسگاه خویش ،دل بیدار و سر هشیار

هیچشان جادویی اختر

هیچشان افسون شهر نقره ی مهتاب نفریبد

بر به کشتی های خشم بادبان از خون

ماه ، برای فتح سوی پایتخت قرن می اییم

تا که هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بی غم را

با چکاچک مهیب تیغ هامان ، تیز

غرش زهره دران کوسهامان ، سهم

پرش خارا شکاف تیرهامان ،تند

نیک بگشاییم

شیشه های عمر دیوان را

ز طلسم قلعه ی پنهان ، ز چنگ پاسداران فسونگرشان

خلد برباییم

بر زمین کوبیم

ور زمین گهواره ی فرسوده ی آفاق

دست نرم سبزه هایش را به پیش آرد

تا که سنگ از ما نهان دارد

چهره اش را ژرف بخشاییم

ما

فاتحان قلعه های فخ تاریخیم

شاهدان شهرهای شوکت هر قرن

ما

یادگار عصمت غمگین اعصاریم

ما

راویان صه های شاد و شیرینیم

قصه های آسمان پک

نور جاری ، آب

سرد تاری ،خک

قصه های خوشترین پیغام

از زلال جویبار روشن ایام

قصه های بیشه ی انبوه ، پشتش کوه ، پایش نهر

قصه های دست گرم دوست در شبهای سرد شهر

ما

کاروان ساغر و چنگیم

 زن لولیان چنگمان افسانه گوی زندگیمان ، دگیمان شعر و افسانه

ساقیان مست مستانه

هان ، کجاست

پایتخت قرن ؟

ما برای فتح می اییم

تا که هیچستانش بگشاییم

این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش

نغمه پرداز حریم خلوت پندار

جاودان پوشیده از اسرار

چه حکایتها که دارد روز و شب با خویش

ای پریشانگوی مسکین ! پرده دیگر کن

پوردستان جان ز چاه نابرادر نخواهد برد

مرد ، مرد ، او مرد

داستان پور فرخزاد را سر کن

آن که گویی ناله اش از قعر چاهی ژرف می اید

نالد و موید

موید و گوید

آه ، دیگر ما

فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم

بر به کشتیهای موج بادبان را از کف

دل به یاد بره های فرهی ، در دشت ایام تهی ، بسته

تیغهامان زنگخورده و کهنه و خسته

کوسهامان جاودان خاموش

تیرهامان بال بشکسته

ما

فاتحان شهرهای رفته بر بادیم

با صدایی ناتوانتر زانکه بیرون اید از سینه

راویان قصه های رفته از یادیم

کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را

گویی از شاهی ست بیگانه

یا ز میری دودمانش منقرض گشته

گاهگه بیدار می خواهیم شد زین خواب جادویی

همچو خواب همگنان غاز

چشم می مالیم و می گوییم : آنک ، طرفه قصر زرنگار

صبح شیرینکار

لیک بی مرگ است دقیانوس

وای ، وای ، افسوس 

بی دل - مهدی اخوان ثالث

آری ، تو آنکه دل طلبد آنی
اما
افسوس
دیری ست کان کبوتر خون آلود
جویای برج گمشده ی جادو
پرواز کرده ست