اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 92 - غزلیات حافظ

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست
خوش تقاضا می‌کنی پیش تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت

گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت

خوش خرامان می‌روی چشم بد از روی تو دور
دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت

گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست
ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت

غزل شماره 91 - غزلیات حافظ

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت


تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت


محراب ابرویت بنما تا سحرگهی

دست دعا برآرم و در گردن آرمت


گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی

صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت


خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب

بیمار بازپرس که در انتظارمت


صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار

بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت


خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد

منت پذیر غمزه خنجر گذارمت


می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار

تخم محبت است که در دل بکارمت


بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل

در پای دم به دم گهر از دیده بارمت


حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست

فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت

غزل شماره 90 - غزلیات حافظ

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت

در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینهٔ خدای نما می‌فرستمت

تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

غزل شماره 89 - غزلیات حافظ

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

بازآید و برهاندم از بند ملامت


خاک ره آن یار سفرکرده بیارید

تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت


فریاد که از شش جهتم راه ببستند

آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت


امروز که در دست توام مرحمتی کن

فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت


ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق

ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت


درویش مکن ناله ز شمشیر احبا

کاین طایفه از کشته ستانند غرامت


در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی

بر می‌شکند گوشه محراب امامت


حاشا که من از جور و جفای تو بنالم

بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت


کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ

پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت

غزل شماره 88 - غزلیات حافظ

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت

گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز
من این نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت