اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 366 - غزلیات حافظ

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم

از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم


ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم


سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت

به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم


با چنین گنج که شد خازن او روح امین

به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم


لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم


آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار

که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم


حافظ این خرقه پشمینه مینداز که ما

از پی قافله با آتش آه آمده‌ایم

غزل شماره 365 - غزلیات حافظ

عمریست تا به راه غمت رو نهاده‌ایم

روی و ریای خلق به یک سو نهاده‌ایم


طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم

در راه جام و ساقی مه رو نهاده‌ایم


هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده‌ایم

هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده‌ایم


عمری گذشت تا به امید اشارتی

چشمی بدان دو گوشه ابرو نهاده‌ایم


ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته‌ایم

ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده‌ایم


تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز

بنیاد بر کرشمه جادو نهاده‌ایم


بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال

همچون بنفشه بر سر زانو نهاده‌ایم


در گوشه امید چو نظارگان ماه

چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده‌ایم


گفتی که حافظا دل سرگشته‌ات کجاست

در حلقه‌های آن خم گیسو نهاده‌ایم

غزل شماره 364 - غزلیات حافظ

ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم

همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم


بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند

تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم


ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم


پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد

گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم


کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه

کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم


چون لاله می مبین و قدح در میان کار

این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم


گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست

نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم

غزل شماره 363 - غزلیات حافظ

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم


این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن

یار ما این دارد و آن نیز هم


یاد باد آن کو به قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم


دوستان در پرده می‌گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیز هم


چون سر آمد دولت شب‌های وصل

بگذرد ایام هجران نیز هم


هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم


اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم


عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم


محتسب داند که حافظ عاشق است

و آصف ملک سلیمان نیز هم

غزل شماره 362 - غزلیات حافظ

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم

از بخت شکر دارم و از روزگار هم


زاهد برو که طالع اگر طالع من است

جامم به دست باشد و زلف نگار هم


ما عیب کس به مستی و رندی نمی‌کنیم

لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم


ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند

و از می جهان پر است و بت میگسار هم


خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکیست

مجموعه‌ای بخواه و صراحی بیار هم


بر خاکیان عشق فشان جرعه لبش

تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم


آن شد که چشم بد نگران بودی از کمین

خصم از میان برفت و سرشک از کنار هم


چون کائنات جمله به بوی تو زنده‌اند

ای آفتاب سایه ز ما برمدار هم


چون آب روی لاله و گل فیض حسن توست

ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم


حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس

و از انتصاف آصف جم اقتدار هم


برهان ملک و دین که ز دست وزارتش

ایام کان یمین شد و دریا یسار هم


بر یاد رای انور او آسمان به صبح

جان می‌کند فدا و کواکب نثار هم


گوی زمین ربوده چوگان عدل اوست

وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم


عزم سبک عنان تو در جنبش آورد

این پایدار مرکز عالی مدار هم


تا از نتیجه فلک و طور دور اوست

تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم


خالی مباد کاخ جلالش ز سروران

و از ساقیان سروقد گلعذار هم